حاشیهنگاری سفر وزیر میراث فرهنگی به آذربایجان شرقی
سیدعزت الله ضرغامی وزیر میراث فرهنگی و گردشگری در ششمین سفر به آذربایجان شرقی همراه با حاشیههای بود.
حاشیهنگاری سفر وزیر میراث فرهنگی| وقتی آقای وزیر کارت کشید!
خبرتبریز: سفرهای استانی مسوولان کشوری به استانهای همیشه برای خبرنگار و عکاسها لحظات پر از اتفاقات مختلف را در بر دارد؛ یعنی پشت همه آن خبرها و عکسهای لحظه به لحظه وزرا و ریاست جمهور طی کردن راههای پیچ در پیچ با سرعت چند صد که تا بتوان سریعتر از آن مقام به محل مورد نظر رسید، گشنگی، تشنگی، خستگی، رفتن خط اینترنت، زنگهای پشت سر هم سردبیر برای دادن عکس و خبر و افتادن از ارتفاع، پا لیز خوردن، شکستن گوشی، شکستن لنز دوربین و غیره وجود دارد.
خلاصه زیادهگویی نکنم و از پشت صحنه همه اخبار مربوط به یک روز سفر استانی وزیر میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی به آذربایجانشرقی بگویم.
امروز جناب آقای عزتالله ضرغامی برای بار ششم راهی استان ما شد تا از دو شهرستان مرند و جلفا (منطقه آزاد ارس) بازدید کند و به همین منظور آفتاب نزده همه خبرنگارها و عکاسها جمع شدیم در اداره کل میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی استان و ریا نشود یک وَن خیلی خوشگل و لاکچری را هم برای ما خبرنگارها اختصاص داده بودند.
از قرار معلوم، جناب آقای ضرغامی زیاد اهل خورد و خوراک نیست به همین خاطر قرار شد تا هواپیمای آقای وزیر ننشسته ما راهی کاروانسرای تاریخی پیام(یام) برای صرف صبحانه شویم که اولین مقصد بازدید جناب وزیر هم بود.
هنرمندان صنایع دستی اعم از سفال و چرم و چوب دور تا دور غرفههایی ایجاد کرده بودند و البته کلی هم درخواست و مطالبه از وزیر داشتند.
کاروانسرای یام؛ وقتی آقای وزیر کارت میکشید!
تازه صبحانهمان تمام شده بود که اعلام کردند خودروی حامل وزیر به کاروانسرا رسید، همه عکاسها برای عکس استقبال جلو رفتند؛ تقریبا یک ۵۰، ۶۰ نفری جمعیت جلوی وزیر را گرفته بود! خلاصه وزیر دونه دونه کنار هر غرفه ایستاد و به درخواستهای همه هنرمندان گوش داد، اما نکته قابل توجه این بود که هر هدیهای که هنرمندان به وزیر میدادند، آقای وزیر ابتدا قیمت میکرد و بعد پول آن را پرداخت میکرد.
بازدید از دستشوییهای بینراهی….
مقصد دوم، قلعه یالدور شهر مرند است؛ آن ون خوشگل که اول حرفهایم گفتم را هم از ما گرفتند و به وزیر و هیات همراهش اختصاص دادند؛ البته ونی که برای ما دادند هم خوب بود ولی رانندهاش کمی در رکاب شوماخر بود گویا چون از بس با سرعت ۲۰۰ کیلومتر تمام دستاندازهای جاده را میرفت که به خاطر حالت تهوع یکی از خبرنگارها مجبور به توقف کردیم.
خلاصه داشتیم به سمت دومین مقصد سفر آقای وزیر برویم که تمام قشون وزیر کنار یک پمپ بنزین ایستاد؛ از این طرف و آن طرف پرسیدم که چه عجب! نکند اینجا هم جای تاریخی وجود دارد که گفتند این عادت آقای وزیر است که یهو مابین مسیر دستور توقف میدهد تا سرکشی از خدمات رفاهی میانراهی داشته باشد!
قلعه یالدور؛ این خانم نماینده، ۴ ساله اینجا نیامده است!
مقصد دوم آقای وزیر قلعه یالدور است که بین اهالی به مانداگارا معروف است؛ همه اهالی آن منطقه برای استقبال وزیر آمده بودند و خیلی راحت و صمیمی جلو رفته و با وزیر روبوسی میکردند! همهشان از شرایط نابسمان این اثر تاریخی گله داشتند، از اینکه آن مکان تبدیل شده به جولان سگهای ولگرد و محل خواب معتادان تزریقی و متجاهر، میگفتند تردد در این مکان به این زیبایی سخت است و هر احتمال خطری وجود دارد.
البته تا یادم نرفته این را هم بگویم که نماینده مردم مرند و جلفا در مجلس شورای اسلامی نیز آقای ضرغامی را در این سفر همراهی میکند؛ ریش سفیدهای منطقه همینطور داشتند از وزیر درخواست رسیدگی عاجل به این منطقه داشتند که یکهو چشم یکیشان افتاد به خانم نماینده! با صدای بلندی گفت، آقای وزیر، ما این خانم نماینده را یکبار هم در این چهار سال در اینجا ندیدیم. البته خانم نماینده هم کم نیاورد و خطاب به همان آقای مسن گفت: اگر وزیر الآن اینجاست به خاطر پیگیری و اصرارهای من است.
مسجد جامع مرند؛ شهر حضرت نوح(ع)
سومین مقصد آقای وزیر، مسجد جامع مرند بود، مسجدی سنگی با قدمتی نزدیک به ۹۰۰ سال! از همان درب ورودی آقای وزیر شروع به بیان اطلاعات ریز و درشت این مسجد کرد، مثلا این مسجد از زمان مادها بوده است؛ زمانی آتشکده! زمانی کلیسا و از ۷۰۰ سال پیش به عنوان مسجد است.
خط آهن ارس؛ دمت گرم آقای وزیر
راننده گازش را گرفت تا خودمان را هر چه سریعتر به خودروی وزیر برسانیم که داشت به سمت منطقه آزاد ارس میرفت! قرارمان روی پل ریلی ارس بود، همان جایی که محل دفن سه شهدای مدافع وطن در آن قرار دارد.
تا ما برسیم دیدیم آقای وزیر دارد همینطور برای خود میچرخد و به این طرف و آن طرف میرود! دوان دوان خود را رساندیم که وای؛ نکند بازدید تمام شد و ما دیر رسیدیم که بهمان گفتند، دیر که رسیدید ولی آقای وزیر متوجه شد که خودروی حامل خبرنگاران کمی عقب مانده از اینرو جایی نرفت تا شما برسید؛ ما هم ته دلمان گفتیم انصافا دمت گرم آقای وزیر.
استقبال پشهای!
پشههای ریزی در دور و اطراف آنجا بودند، جوری که مستقیم شبکیه چشم را نشانه میگرفتند و با صدم ثانیه خودشان را میکوبیدند به دیواره چشم! دیگر صدای آقای وزیر هم درآمد: ای بابا، اینجا چقدر پشه داره؟ خانم پاشایی، نماینده مجلس شورای اسلامی بلافاصله با قیافه حق به جانبی گفت: خُب آقای وزیر اینجا رودخانه است حتما که پشه هم خواهد داشت! آقای وزیر کمی مکث کرد و گفت: اصلا توجیه خوبی نیست، کنار رودخانه پشه هست ولی نه دیگر اینقدر که!
دخترم، شما سووالت چی بود؟
از توقف برای ناهار و نماز و غیره که بگذرم، مسیر آخرمان، بیخ مرز ایران و ارمنستان، یعنی حمام کردشت است؛ باز هم مثل همیشه خودروی آقای وزیر زودتر از ما رسیده بود! البته علت تاخیر ما هم احساس ناراحتی یکی از خبرنگارها بود که در اثر شوماخربازی راننده در جاده اتفاق افتاده بود که باعث شد تا با کمی تاخیر برسیم!
البته باز هم چیزی را از دست نداده بودیم زیرا آقای وزیر باز هم هوای خبرنگارها را نگه داشت و خودش پیشنهاد داد تا در یک جایی که سمبلی از این حمام دیده میشود گفتوگویی با خبرنگارها داشته باشد.
چند تایی از بچهها سووالاتشان را پرسیدند که البته با چشم غرههای خانم نماینده هم روبرو بودیم که زیاد آقای وزیر را سر پا نگه نداریم و از برنامههای دیگر عقب نمانیم! اما همین که من دهان باز کردم تا سوال کنم، چند نفری از هیات همراه وزیر گفتند که بس است! ولی آقای وزیر یک لحظه روبرویم ایستاد و گفت، بگو دخترم سووالات را!
امضای شمع، گل، پروانه آقای وزیر
چند نفری از اهالی آن منطقه هم در حمام کردشت حضور داشتند و همگی نامهها و درخواستهای تایپ شدهای در دست داشتند؛ یکی از اهالی جلوتر رفت و با همین لحن گفت: آقای وزیر میشود زیر این نامه من شمعی، گلی، پروانهای بکشی؟ آقای وزیر هم بدون هیچ مکثی خودکار را از جیباش درآورد و یک شمع سوزانی را زیر برگه درخواست او کشید.
آن نامههای مردمی من دست شما مانده؟
از این به بعد دیگر مسیر ما با آقای وزیر جدا شد و او به همراه تعدادی از هیات همراه خود راه خود جدا کرده و با سرعت هرچه تمام خودشان را به تبریز رساندند تا در مراسم افتتاحیه رینوتکس تبریز حضور داشته باشند! ما هم با راننده شوماخرمان آن مسیر آمده را با سرعت ماورای صوت عبور کردیم که یکهو بچهها هوس بازار منطقه آزاد ارس کردند! از ما اصرار از مدیر هماهنگی رسانهها انکار؛ که ای آقا الان چه وقت بازارگردی است، بروید سرخانه و زندگیتان! خلاصه ما پیروز شدیم و در یک بازاری نگه داشتند.
موقع برگشت با شگفتانهای عجیب روبهرو شدیم، آن وَن اولی خوشگل و لاکچری را که از ما گرفته بودند و به هیات همراه وزیر داده بودند را دوباره به ما پس دادند.
حسابی فضولیمان گل کرده بود و بچهها به شوخی میگفتند بگردید ببینید وزیر چیزی جا نگذاشته است که چشمتان روز بد نبیند؛ آن نامههایی که به آقای وزیر داده بودند در ماشین جا مانده بود.
دروغ نگویم، برق چشم همهمان، شیطانی درخشید! به به؛ تیترمان را پیدا کردیم، نامههایی که هرگز با آقای وزیر به تهران برده نشد که زنگ تلفن مدیر رسانهها در این تور به صدا درآمد! از طرف آقای وزیر بود، بهمان گفتند هر جایی که هستید نگه دارید که ما چند تا امانتی در آن ماشین جا گذاشتهایم! خودمان هم کنجکاو شدیم که این امانتیها چیست؟ بله آقای وزیر آن نامهها را خواسته بود و هیات همراهش تازه یادشان افتاده بود که نامهها را جا گذاشتهاند. فارس :کتایون حمیدی
Wednesday, 30 October , 2024