سرگذشت تلخ اسطورهی بانوان عشایر آذربایجان/ “مهلقا خانی” از اسب افتاد؛ از اصل نمیافتد
خبر تبریز: وقتی از سارای آذربایجان سخن میگوییم همه ذهنها به سمت اسطورهای میرود که در ارس غرق شد. اما آذربایجان از این اسطورهها زیاد دارد. زنان شیردلی که به استواری کوه ایستادهاند تا نام وطن بلند کنند تا فرزندان این سرزمین ببالند و جوانمردانی شوند ماندگار در دل تاریخ.
به گزارش نصر به نقل از ترجمان صبح، مهلقای اسطورهای که ۲۶ سال سوار بر اسب خیال تاخته و گوی سبقت از همگان ربوده ۱۵ سال در ایل یاغبستلو (قرهقیه) به تنهایی سرپرست خانواده بوده، همسری بیمار و ۳ فرزند نوجوان دارد. او دختران ۱۸ ساله دوقلو و پسر ۱۴ سالهاش را با دستمزد ورنی بافی به مدرسه فرستاده و بدون بیمه و هیچ کمک هزینهای در دوری ایل جور زمانه کشیده و روزگار گذرانده است.
مهلقا روز جمعه در مسابقات سوارکاری عشایر قرهقیه به دلیل سهلانگاری سوارکار مقابل دچار حادثه و به بیمارستان منتقل شد، برای ملاقاتش به بیمارستان میرویم، با چهرهای زیباتر و مهربانتر از آنچه همیشه در تصاویر دیدهام روبرو میشوم. به مهربانی طبیعت مغان که شیرزنی چنین صبور را در دامن پرورانده، با وجود شکستگی استخوان از چند ناحیه دست و صورت با خوشرویی ما را میپذیرد:
پدرم اسب داشت، از ۱۰ سالگی سوارکاری کردم. روزی گفتند مسابقه است، بعد از اصرار رضایت دادند که من هم در مسابقه شرکت کنم، قبل از من زنهای ۵۰ – ۶۰ ساله ایل مسابقه میدادند، ولی مدتی بعد از حضور من در مسابقات دیگر سوارکاران قدیمی شرکت نکردند.
هنوز هم هر بار همان حس ناب و لذتبخش اولین روز سوارکاری را دارم. ۲۶ سال مسابقه دادهام، هر سال در دو مسابقه شرکت کردهام و اول شده ام.
از روز حادثه میپرسم، میگوید: مسابقه خوب شروع شد، پیش از مسابقه بسیار خوشحال بودم که باز سوار اسب میشوم. مثل همه مسابقات استرس و دلشوره نداشتم. سر پیچ یکی از سوارها سعی کرد از من سبقت بگیرد، اسبش را جلوی اسب من گرفت ولی چون سرعت من بالاتر بود نتواست پیش برود، او لیز خورد و اسبم با آنها برخورد کرد و هر دو از اسب پرت شدیم.
برای سوارکاری که اسبش را زمین زده عبارت “دوستم” را به کار میبرد! به روح بزرگش غبطه میخورم! “وقتی اسب دوستم لیز خورد و اسبم با آنها برخورد کرد تمام فکرم در خط پایان پیست بود. افسوس خوردم که بعد از سالها پیشتازی بخاطر خطای کسی دیگر از مسابقه باز ماندهام.”
تا جایی که شنیدهام برای خود سوارکار مقابل اتفاقی نیافتاده، ولی در حینی که اسب پرتم کرد، با وجود درد شدید صورت و دستم، حواسم به عکسالعمل اسبها بود. ما را رها کرده بودند و باهم دعوا میکردند.
از احساسش درباره این مسابقه میگوید و آنچه که قلبش ندا می داده: سال قبل این دختر را در مسابقه دیدم و گفتم که او را در مسابقه راه ندهید او خطایی به بار خواهد آورد. گفته بودم او هم خودش زمین میخورد و هم به دیگر سوارکاران آسیب میزند. قول دادند که او امسال نخواهد آمد. اما بدقولی کردند و آمد. مقابل اسب من حرکت غیراصولی انجام داد که هم به خودش آسیب رساند هم به من.
امسال پیش از مسابقه گفتم که من کلاهایمنی میخوام، مسابقه با افراد تازهکار خطرناک است، گفتند برای تو مشکلی پیش نخواهد آمد، بتاز!
میپرسم حاضری سال بعد هم در مسابقه شرکت کنی؟ لبخند میزند: اگر خدا بخواهد در مسابقات آخر سال هم شرکت خواهم کرد مگر کسی که تصادف کرد، دیگر سوار ماشین نمیشود؟ من هم بعد از اینهمه سال سوارکاری یکبار از اسب افتادم دلیل نمیشود که کنار بکشم.
آرزو دارم در مسابقات بینالمللی و کشوری شرکت کنم اما نتوانستم. همسر دخترخالهام و یکی از آشنایان خیلی تلاش کردند که بتوانم در مسابقات کشوری و بینالمللی شرکت کنم اما در نهایت تنها جوابی که گرفتیم این بود که پشت پرده این مسابقات دستهای قدرتمندی درکارند، باید حامیان قدری داشته باشید و از طرف هیئت سوارکاری معرفی شوید ولی هرچه اصرار کردم هیئت معرفیام نکرد. چندبار هم خواستم که برای مسابقات اسبسواری با مانع بروم، خواستم که زمان برگزاری مسابقات پرش اسب دعوتم کنند اما به من اطلاع ندادند.
فکر میکنید در مسابقات بینالمللی چه مقامی بیاورید؟
آنجا هم اول خواهم شد. آنجا بیشتر از اینجا تلاش خواهم کرد. برای نام ایلم، نام آذربایجان، نام ایران، برای سربلندی تمام زنان سرزمینم، برای خوشنودی پدر و مادر و همسرم که همیشه حمایتم کردند.
چطور با اسبها ارتباط برقرار میکنید که همیشه اسبتان اول است؟
در ابتدای هر مسابقهای نیت میکنم، از ته دل تصمیم میگیرم که اول شوم. هیچوقت اسبی نداشتهام که با آن تمرین کنم. اسب را چند دقیقه قبل از مسابقه میآورند و من یکی را انتخاب میکنم هیچ زمانی برای آشنایی و ارتباط برقرار کردن با اسب ندارم. فقط چند دقیقه قبل از مسابقه اسب را تحویل میگیرم، در پیست مسابقه وارد میشوم و باید بتازم.
بارها از طرف شرکتکنندگانی که از تبریز آمدهاند بخاطر اسب ضعیفم مسخره شدم چون آنها که در باشگاههای تخصصی تبریز تمرین میکنند، به اسبهای خوب دسترسی دارند و با نژادهای برتر در مسابقه شرکت میکنند. ولی همیشه اسبی که به من داده شده ضعیف بوده اما باز هم ایمان دارم من اول میشوم. حتی سال قبل به خودم گفتند که مهلقا میخواهی با این اسب مسابقه دهی. آخر هم نمیشوی ولی من تاختم و اول شدم.
از میان اسبهایی که آوردهاند همیشه سعی کردم بهترین و قویترین را انتخاب کنم. با هر اسبی میتوانم ارتباط برقرار کنم. همین که دست روی سر و یالش بکشم رام میشود. سواری میدهد و پا به پای من پیش میرود. تا جایی که توان دارد برای من میتازد.
اسبها هم احساس دارند. اسب خلق شده برای دویدن، برای نمایش سرعت. اسبها هم وقتی عقب بمانند تلاششان را بیشتر میکنند. برای پیش افتادن میتازند و وقتی برنده شوند خوشحالند. از شور و حرکاتشان میتوانم بفهمم که خوشحالند.
در ۲۶ سال مسابقه، کدام مورد برایتان لذت بخشتر بوده و خاطره خوبی دارید؟
هرسال مسابقه برای من لذتبخش است، هر دوره را دوست داشتم، اسب را دوست دارم، سوارکاری را دوست دارم. هر سال و هر باری که سوار اسب شدم خاطره خوبی بود.
سالهای قبل مسابقات در محل قشلاق ما بود، مسیرش نزدیکتر بود، مشکلاتم برای شرکت در مسابقه کمتر میشد، حالا که محل برگزاری مسابقه عوض شده، چون خانوادهام مخالفند و همسرم کنارم نیست رفت و آمد و هزینهها بیشتر شده اما من نمیتوانم دل از اسب بکنم.
طی ۲۶ سال کسب افتخار مقام اول در مسابقات سوارکاری چه جوایزی کسب کردهاید؟
در تمتم این سالها جایزهای که به شرکت کنندگان تعلق میگیرد بسیار پایین است. به نفر اول این مسابقات ۵۰۰ هزار تومان جایزه داده میشود که من هم آن را به طور مساوی با مالک اسب تقسیم میکنم.
اوایل جایزه ۱۵۰ – ۲۰۰ و ۳۰۰ تومان بود و از دو سال قبل ۵۰۰ هزار تومان و امسال گویا ۷۰۰ هزار تومان شده بود.
از مهلقا میپرسم الگوی زن موفق برای تو چیست؟
با تعجب در سکوت نگاهم میکند. عبارت نامناسبی استفاده کردهام. کلماتم مناسب حال او نبود. دخترخالهاش ترجمه میکند.
مهلقا مادر است و دغدغه فرزند دارد، از هرچند جمله یکی به بچههایش برمیگردد: تقریبا ۲۰ سال قبل ازدواج کرد. حالا بیشتر از زخمهایم، دلنگرانی دختر کنکوری و پسر ۱۴ سالهام آزارم میدهد. از ۱۵ سال قبل که همسرم در بیمارستان بستری است، مسئولیت ۳ فرزند نوجوانم را بر عهده دارم و خودم تنها با درآمد ورنیبافی زندگی خانوادهام را میگذرانم. ورنی را اجاره میگیرم. با مبلغ ۵۰۰ هزار تومان میبافم. هر یکماه یک ورنی میبافم. به اندازه ۲ در یک ونیم متر.
بچههایم با ورنیبافی درس خواندند. دخترم سال قبل کنکور داد و شبانه قبول شد اما بخاطر هزینه بالا نتوانست ثبت نام کند. اگر خدا بخواهد امسال دوباره کنکور میدهد. با این شرایط شکستگی استخوان گونه و دست نمیدانم تا چند ماه از کار کردن محروم خواهم بود.
از بیمه و حمایت ارگانهای مرتبط میپرسم، تحت پوشش کدامیک از ارگانهای بهزیستی، کمیته امداد، هیئت سوارکاری، انجمن قالیبافان، هستید؟
میگوید: هیچکدام. از سالها قبل انجمن قالیبافان بیمه فعالان این حوزه را لغو کرده، هیئت سوارکاری هم فقط روز مسابقه حضور دارد، هرسال قبل از مسابقه با وعدههای مکرر به سراغم میآیند که اگر شرکت کنی، بیمه میکنیم. برایت دار ورنی میخریم، خانهات را تعمیر میکنیم، برایت اسب میخریم و…. ولی بعد از مسابقه هیچکس را نمیبینم. اسب را تحویل میگیرند و تا مسابقه بعدی دنبال کار خود میروند. شنیدهام که میگویند چند میلیون جایزه میدهیم ولی من هر سال فقط ۵۰۰ هزار تومان جایزه را به طور مساوی با مالک اسب تقسیم میکنم.
هر کجا لازم باشد و بخواهند حاضرم مسابقه بدهم، تا بیمهام کنند. اما وقتی نیاز دارم هیچ کس نیست.
فقط روز مسابقه بیمه بودم و برای هزینه درمان این حادثه بیمه شدهام، اما میدانم آنجا هم به بهانههایی تمام هزینه را پرداخت نخواهد کرد.
البته دو سال پیش از استانداری دعوتم کردند. زمانیکه اسماعیل جبارزاده استاندار بود، گفتند به تو اسبی جایزه میدهیم که بتوانی با اسب خودت مسابقه بدهی، خوشحال شدم. یک ماه بعد یک کره اسب به من دادند که مناسب سوارکاری نیست از دو سال قبل هرچه یارانه میگیرم خرج آن اسب میکنم، بزرگ هم نمیشود.
گفته بودند هزینه اسب را هم میدهیم ولی خبری نشد. اسمش را ترکمن گذاشتم ولی مجبورم بفروشمش. هم هزینه نگهداریش بالاست و هم جای مناسبی دارم. زمستانها بیرون میماند و ناراحت میشوم .
تا حالا سوارش نشدهام. پسر و برادرم گاهی سوار میشوند. چون کوچک است انگیزهای برای سوار شدنش ندارم. گاهی فرار میکند و هیچکس نمیتواند برگرداند و فقط خودم باید بروم و بیاورم. فقط پیش من رام میشود.
در شرایط حاضر خانوادهتان چه واکنشی به حضور شما در مسابقات دارند؟
فرزندانم اصرار میکنند دیگر سوارکاری نکنم. نگرانند که روزی اسب پرتم کند و اتفاق بدتری بیافتد. دخترم میگوید ببین مادر بعد از اینهمه سال تلاش و مطرح کردن نام این استان و ایل و افتخارآفرینی و شور مسابقه چند روز است افتادهای کنج بیمارستان هیچکدام از کسانی که مهلقا مهلقا میگفتند سراغت نیامدند. میدانم حق با دخترم است اما من نمیتوانم دل از اسب بکنم.
میخواهم از زندگی زنان عشایر برایم بگویید:
کوچ یک سفر تفریحی عادی نیست، زندگی عشایری برای همه اعضای ایل مشکل است، کوچ از لحظه اول تصمیم به حرکت تا زمان اتراق در مقصد کار پیوسته و بدون لحظهای استراحت را میطلبد. در مسیر گاهی حیوانات تلف میشوند، گاهی افراد ایل بیمار میشوند. دختران ایل باید در همه کارهای دوشیدن گوسفند، درست کردن ماست و دوغ و پنیر و نان پختن و… بچهداری و همکاری با مردان ایل در هدایت دامها، حمل بار، ورنیبافی و ریسندگی و… مهارت داشته باشند. همه خانوارهای ایل کوچ میکنند، ما هم زمانی که همسرم سالم بود با بقیه ایل به ییلاق میرفتیم ولی از ۱۵ سال قبل به خاطر تنهایی، سن پایین بچههایم و مشکلات کوچ در قشلاق میمانم.
میپرسم از زندگی راضی هستی؟
آه میکشد. از کجای زندگی راضی باشم، من فقط از اسب راضیم. درس نخواندم. بخاطر همین (باخار کور اولموشام) بینای کورم. دوست داشتم سواد داشته باشم و بتوانم بخوانم.
امسال قرار بود برای بیست وهفتمین سال پیاپی مقام اول را کسب کنم اما با زمین خوردن اسبم راهی بیمارستان شدم. این اسم و شهرتی که تو میگویی فقط در نوشتهها و کاغذهاست، اخیرا برای فیلم “آنا” به عنوان بدلکار دعوتم کردند، اما آنها هم فقط ۷۰۰ هزار تومان دادند در حالیکه برای بدلکاران تهران میلیونها هزینه میکنند.
دوست داشتم امسال هم برنده شوم، در مسابقات کشوری و بینالمللی شرکت کنم. دوست داشتم خانوادهام سلامتی و زندگی بهتری داشتند ولی نشد. اینهمه زحمت کشیدم، برنده شدم ولی به اندازه تلاش ۲۶ سال نتوانستم پیشرفت کنم و بین سوارکاران کشوری مطرح شوم.
زندگیام با عنوان “مهلقا” فیلم داستانی شده و مستندی از زندگی من ساختند ولی تمام اینها هیچکدام از دردهایی که من در زندگی می کشم نشان نمیدهد.
به گفته پزشک معالج “مهلقا خانی” انگشت، ساعد دست راست و گردن. استخوان گونه و بینیاش ضربه دیده و شکستگی دارد، از نوکبینی تا انتهای استخوانگونه کنار گوش شکستگی دارد و باید جراحی شود.
این زن اسطورهای آذربایجان که هیچگاه بر تخت نبوده اما امروز با خطای رقیب از اسب فرو افتاده و هیچکدام از مسئولان فخرفروش و مردمی که برای نامش کنار پیست سوارکاری شور و هیجان به پا میکردند یادی از تن زخمی و دل رنجورش نمیکنند.
در تمام دو ساعتی که در بیمارستان بودم جز پرستار کسی بر سر تختش نیامد و تنها همدمش دخترخاله جوانی بود که چون خواهری دلسوز نوازشش کرد و غم زندگی خواهر داشت.
با مرور زندگی و افتخاراتی که این زن تنها در کشور ثبت کرده، انتظار میرود مردم آذربایجان و مسئولانی که سالها با نام مهلقا و افتخارآفرینی هایش در کشور فخرفروشی کردهاند امروز که در کنج بیمارستان مجروح و رنجور است برای همدردی و یاریاش قدمی بردارند.
منبع نصر :گزارش از ناهید زمانی
Wednesday, 30 October , 2024