خبر تبریز:معلم فداکار روستای عشایری کلیبر وقتی می‌بیند دانش‌آموزانش در سرمای زمستان نمی‌توانند درس بخوانند دست به کار شده و با هزینه شخصی گاز کشی به مدرسه را انجام می‌دهد.

عهد دانش‌آموز برای روستایش/ از گازکشی به مدرسه عشایری با هزینه آقا معلم تا روش جذاب تدریس
معلم فداکار روستای عشایری کلیبر وقتی می‌بیند دانش‌آموزانش در سرمای زمستان نمی‌توانند درس بخوانند دست به کار شده و با هزینه شخصی گاز کشی به مدرسه را انجام می‌دهد.

خبر تبریز، معصومه درخشان:پسر نوجوانی که با زحمت و محرومیت زیادی در روستای «قوش قیه‌سی» کلیبر درس می‌خواند با خود عهد می‌بندد وقتی درسش تمام شد بچه‌های روستارا فراموش نکرده و این بار به عنوان آقا معلم به روستا بازگردد.

برای همین سختی درس خواندن در یک روستای محروم او را خسته نمی‌کند بلکه برای رسیدن به هدفی که در نظر داشت مصمم‌تر می‌کند.

چه روزهایی که در سرمای سخت و استخوان سوز روستای «قوش قیه‌سی» کلیبر یک ساعت مسیر خانه تا مدرسه را پیاده می‌رود و یک ساعت نیز طول می‌کشد برگردد و بعد از اینکه به خانه می‌رسید دفتر و کتاب را بر می‌داشت و به سراغ کار دامداری می‌رفت ولی همیشه در رویاهایش درس دادن به بچه‌های روستا را تمرین می‌کرد. مشق شب آنها را خط می‌زد، ورقه‌های امتحانی‌شان را اصلاح می‌کرد و خلاصه اینکه دوست داشت رفیق تک‌تک بچه‌های روستا باشد.

این دانش‌آموز پرشور روستایی دیروز وقتی حروف الفبا را یاد گرفت و اسمش را نوشت همت جهانبخش اکنون از اینکه در یک روستای محروم الفبای دانایی را به دانش‌آموزان یاد می‌دهد تا آنها نیز بتوانند خواندن و نوشتن بیاموزند و مشق دانایی کنند دوبال می‌خواهد برای پرواز.

عهد آقای معلم

حالا این آقا معلم به عهدش وفا کرده و به روستای خود برگشته است تا بتواند به نوبه خود برای محرومیت‌زدایی علمی و فرهنگی قدم بردارد.

وقتی آقای همت جهانبخش به عنوان معلم فداکار و نمونه برای گفت‌وگو معرفی می‌شود دلم می‌خواهد برای گفت‌وگو با او به روستایی بروم که آقا معلم روستاست ولی به علت فرصت کم باقی مانده تا روز معلم و درگیری‌های کاری این امر ممکن نمی‌شود و این گفت‌وگو تلفنی انجام می‌شود.

بعد از ظهر تماس می‌گیرم، به محض اینکه تلفن همراهش زنگ می‌خورد جواب می‌دهد” سلام بفرمایید” با آن لهجه قشنگ شهرستانی به گرمی سلام و احوال‌پرسی می‌کند. وقتی متوجه موضوع گفت‌و‌گو می‌شود می‌گوید ما انجام وظیفه می‌کنیم تا قدمی برای محرومیت‌زدایی برداریم. چه فرقی می‌کند محرومیت معیشتی باشد یا علمی و فرهنگی. مهم این است که با همه توان بکوشیم تا حال خوبی برای خودمان و انسان‌های اطرافمان ایجاد کنیم.

آقای همت جهانبخش که ۲۹ بهار زندگیش را تجربه کرده است با افتخار خود را روستازاده‌ای می‌داند که برای معلم شدن شبانه‌روز زحمت کشیده و طعم تلخ محرومیت را چشیده است.

درس و مشق در کنار دامداری

می‌پرسم دوران کودکی شما در روستا چطور گذشت؟ دوران کودکی با شیطنت‌ها و بازیگوشی‌های کودکی روستایی همراه بود، پنج، ۶ ساله که شدم باید همراه پدر کار می‌کردیم آن هم دامداری. وضع مالی خوبی نداشتیم برای همین باید درس می‌خواندم و کار می‌کردم.

اول تا پنجم ابتدایی را در روستای «قوش‌قیه‌سی» خواندم ولی سیستم درس خواندن ما با مدارس شهر کاملا متفاوت است. بعد از اینکه از مدرسه می‌آمدم دفتر و کتاب را بر می‌داشتم و می‌رفتم دنبال کار دامداری، همزمان با کار کردن اگر فرصتی پیدا می‌کردم مشق هم می‌نوشتم و درس می‌خواندم. باید کار می‌کردم، نمی‌توانستم استراحت کنم.

کلاس پنجم که تمام شد باید به دوره راهنمایی می‌رفتیم ولی در روستای ما مقطع راهنمایی نبود مجبور شدم به روستای همجوار یعنی روستای «قره‌داغلو» بروم.( قره داغلو اصطلاح منطقه‌ای)
وقتی نام قره‌داغ را می‌شنوم بی‌اختیار میان کلامش رفته و می پرسم آیا واقعا در آن منطقه کوهی به رنگ سیاه وجود دارد که در کل منطقه آذربایجان قره‌داغ مشهور است؟ او می‌گوید این اصطلاح محلی است و کوهی که رنگش سیاه باشد وجود ندارد، یکی از دلائل گفتن این اصطلاح وجود چشمه‌های زیاد و پرآب در این منطقه است.

قره‌داغ یا قراداغ ، قره یعنی سیاه داغ یعنی کوه و سلسله کوه‌ها منطقه قره‌داغ به معنی سلسله کوه‌های بزرگ ( و حتی سیاه به جهت جنگلی بودن این منطقه ) است.

قره‌داغی هم مردمان ساکن منطقه قره‌داغ ( ارسباران ) را گویند.

دوباره به متن اصلی بر می‌گردیم و می‌گویم خب مجبور شدید برای ادامه تحصیل به روستای «قره‌داغلو» بروید. بله کلاس اول تا سوم راهنمایی و بعد تا سوم دبیرستان را در این روستا خواندم آن هم با کلی مشقت و زحمت.

هر روز یک ساعت با پای پیاده به مدرسه می‌رفتم و یک ساعت نیز طول می‌کشید برگردم.۶ سال به همین ترتیب رفتم و آمدم. در زمستان با برف و یخبندان رفت و آمد خیلی سخت بود.

رفتن به اهر و خواندن پیش دانشگاهی

در دبیرستان کلاس یازدهم رشته علوم انسانی را انتخاب کردم. بعد از دبیرستان در آن زمان مقطع پیش دانشگاهی هم می‌خواندیم، دوستانم دوران پیش دانشگاهی را در شهرستان «آبش‌احمد» خواندند ولی معلم‌هایم مرا تشویق کردند تا برای خواندن پیش دانشگاهی به شهرستان اهر بروم و من هم این کار را کردم.

خواندن پیش دانشگاهی در اهر دو ویژگی داشت اول اینکه می‌توانستم در خوابگاه بمانم و دوم اینکه از نظر آموزشی در سطح علمی بالایی قرار داشت.

پول نداشتم به خوابگاه بدهم

به اهر رفتم از شانس من برای ماندن در خوابگاه هزینه می‌خواستند و من پول نداشتم هزینه خوابگاه را بدهم برای همین به خوابگاه نرفتم و به خانه عمویم رفته و یک سال آنجا ماندم. از خانه عمو تا مدرسه را پیاده رفت و آمد می‌کردم. تقریبا ۲۰ دقیقه بود.

مقطع پیش دانشگاهی هم با تمام سختی‌هایش گذشت. درس خواندن با قبول تمام شرایط سخت و محرومیت از او یک انسان سختکوش ساخته بود و قبول شدن در کنکور اوج آرزوهایش بود تا بتواند به هدفی که دارد برسد. روز موعود فرا رسید و همت جهانبخش مثل تمام دوستانش در کنکور شرکت کرد و خوشحالی‌اش زمانی به اوج خود رسید که نتایج کنکور را اعلام کردند و او در کنکور قبول شد.
وقتی حرف‌هایش به اینجا می‌رسد می‌توان خوشحالی را از تن صدایش و خنده‌ای که بر صورتش می‌نشیند احساس کرد.

شاید باور نکنید قبولی در کنکور برای من بهترین خبر دنیا بود، خیلی زجر کشیده بودم و پدرم برای درس خواندن من خیلی فداکاری کرده بود.

شنیدن خبر قبولی خیلی خوشحالم کرد. به رشته علوم تربیتی خیلی علاقه داشتم برای همین علوم تربیتی را انتخاب اول زدم و از همان رشته هم در دانشگاه فرهنگیان تبریز پردیس علامه امینی قبول شدم. قبولی در دانشگاه فرهنگیان مرا با دنیای جدیدی آشنا کرد.

قبل از اینکه بخواهد صحبت‌های خود را از دانشگاه فرهنگیان ادامه دهد می‌خواهم از دوران درس خواندن در روستا خاطره‌ای برایم تعریف کند. کمی فکر می‌کند و ظاهرا خاطره پول گرفتن از پدر برای نمره‌های بیست جالب‌تر به نظرش می‌آید.

من همیشه عزیز دل پدرم مادرم و کل فامیل بودم. همیشه منو یک آدم باهوش می‌شناختند.
دوره ابتدایی را در روستای «قوش قیه‌سی» می‌خواندم و پدرم خیلی درگیر درس‌هایم بود. از نظر پدرم منی که آنچنان از مال و امکانات بهره‌مند نبودم فقط یک انتخاب داشتم و آن انتخاب درس خواندن به شیوه علاقه و کوشش‌ فراوان بود.

یادم است پدرم گفت هرموقع نمرهٔ عالی گرفتی من بهت پول میدم بندازی قلکت تا تابستان در ییلاق خرجش کنی.

تمام تلاشم را کردم تا از همه‌ دروس‌ نمره ممتاز یا همان بیست را بگیرم .هر موقع بیست می‌گرفتم پدرم بهم پول می‌داد.

بعد از مدتی تصمیم گرفتم آن مواقعی که نمره عالی نگرفتم به پدر دروغ بگویم تا نقدینگی قلکم زیاد شود. این دروغ پردازی من ادامه داشت تا مدتی بعد به قولی پدرم را بدهکار خودم کردم.
بعدها فهمیدم که پدر همیشه و هر روز از حال و احوال نمره‌های من کاملا خبردار بود و به روی خود نیاورده است.
بعد از اینکه موضوع را درک کردم تصمیم گرفتم تلاشم رنگ واقعی به خود بگیرد.

با تمام وجود کوشش کردم تا در مقابل پدر و مادر عزیزم شرمنده نباشم. اما حقیقت این است که من همیشه بدهکار ایثارگری و جان فشانی پدر و مادرم هستم.

پدرم به من یاد داد گاهی اوقات برای این که رشد کنید. باید بعضی از تنش‌ها را به جان بخرید.
همان قانونی که می‌گوید برای به دست آوردن حتما از دست دادنی هم هست. این از دست دادن می‌تواند آرامش، انرژی، پول یا هر چیز دیگری باشد. اما بایدی هست این روال باید طی بشود، چه بخواهید چه نخواهید اوقاتی را باید بیرون از دایره امن زندگیت بگذرانی اگر خیلی شیفته قلعه امن درونیت باشی، تغییر خیلی سخت‌تر می‌شود.

تالیف کتاب قصه‌های کودکان

بعد از ذکر این خاطره به دوران دانشگاه باز می‌گردیم و او ادامه می‌دهد: سال ۱۳۹۱ تا ۱۳۹۵ در دانشگاه فرهنگیان در رشته علوم تربیتی درس خواندم، اینجا نتیجه زحمت‌ها و تلاش‌هایم را دیدم. با اساتید خیلی فرهیخته و باسواد آشنا شدم. با کمک آنها هدف و معنا و مفهوم زندگی و کمک به انسان‌ها را یاد گرفتم و به نظر من دانشگاه فرهنگیان بهترین دانشگاه برای یادگیری و آموختن است.
به کمک اساتید و راه و روشی که آموخته بودم وارد دنیای تالیف کتاب‌ها شدم و کتاب ” قصه‌های کودکان” را نوشتم و یک مجموعه اقدام پژوهی نیز کار کردم.

در دانشگاه فرهنگیان نتیجه تلاش‌های این دانشجوی علوم تربیتی او را به عنوان دانشجوی نمونه و شاخص معرفی کرد به طوری که از بین یک هزار و ۳۰۰ دانشجوی دانشگاه جزو ۱۰۰ نفر دانشجوی نمونه انتخاب شده و به مشهد مقدس اعزام می‌شود و یک بار هم به عنوان دانشجوی نمونه به دیدار رهبری رفته است.

کدام روستا بهتر از روستای کودکی

در ادامه حرف‌هایش می‌پرسم چگونه شد که به روستا برگشتید؟ آمدن به روستا و درس دادن به کودکان و نوجوانان روستایی که درد محرومیت هم دارند اولین هدف من بعد از معلم شدن بود ولی قبل از اینکه به روستای خودم برگردم یکی از دوستانم در آنجا تدریس می‌کرد یک روز زنگ زد و گفت من از این روستا به روستای دیگری در شهرستان هریس رفتم. بعد از رفتن آنها هیچ معلمی به روستای «قوش قیه‌سی» که روستای من بود نیامد و من تصمیم گرفتم از طرف دانشگاه به روستای «قوش قیه‌سی» بروم و چه روستایی بهتر از روستای خودم.

از سال ۱۳۹۵ اولین مدرسه‌ای که تدریس را آغاز کردم مدرسه شهید یاری در روستای «قوش قیه‌سی» کلیبر بود که پنج سال آنجا بودم.

الآن در روستای «قوش قیه‌سی» ساکن هستم و در روستای «شاملوی» کوچک تدریس می‌کنم.
چون حضور معلم‌ها در روستاها به خاطر نظر اداره آموزش و پرورش عشایر کلیبر است بعد از پنج سال تدریس در روستای کودکی خودم از سال گذشته به مدرسه شهید اکبر جنگی روستای شاملوی کوچک اعزام شدم و امسال دومین سال تحصیلی است که اینجا هستم.

احداث مدرسه با مشارکت اهالی و خیرین

مدرسه شهید جنگی شاملوی کوچک یک مدرسه تازه احداث است که ۸۰درصد آن توسط اهالی روستا و ۲۰ درصد نیز با مشارکت خیرین مدرسه‌ساز احداث شده است.

آنطور که او توضیح می‌دهد در این روستا در مقطع دبستان و راهنمایی هیچ دانش‌آموزی ترک تحصیل نکرده است.

در کلاس درس این آقا معلم سختکوش دانش‌آموزان پایه اول تا ششم ابتدایی حضور دارند. البته در سال تحصیلی جاری دانش‌آموزان پایه سوم نیستند.

در کلاس پایه اول پنج نفر دانش‌آموز ( سه نفر دختر و دو نفر پسر) در پایه دوم فقط یک نفر دختر، پایه چهارم سه نفر(دو نفر پسر و یک نفر دختر) پایه پنجم سه نفر( یک نفر دختر و دو نفر پسر؟ ) پایه ششم هم سه نفر دختر هستند.

چطور می توان همزمان به چند پایه تحصیلی تدریس کرد

سئوال بزرگی پیش می‌آید که چطور در یک کلاس معلم می‌تواند به چند دانش آموز پایه‌های مختلف تدریس کند و او جواب می‌دهد: ابتدا به کلاس اول تدریس می‌کنم و سپس به آنها تکلیف درسی می‌گویم، آنها مشغول انجام تکلیف می‌شوند از کلاس دوم امتحان ارزشیابی می‌گیرم، تا آنها امتحان دهند به پایه دیگر درس داده و فرصت می‌دهم درس را مرور کنند و این طوری چرخشی کار می‌کنیم. در واقع کلاس به صورت تکلیف و تدریس است.

با وجودی که ساعت خروجی این آقا معلم فداکار ساعت یک ظهر است ولی او تا ساعت سه بعد از ظهر روزهای پنجشنبه و جمعه برای پایه ششم کلاس جبرانی یک و دو ساعته نیز برگزار می‌کند و تا ساعت سه بعد از ظهر در مدرسه است.

گاز کشی به مدرسه

یکی از اقدامات ارزشمند این آقا معلم جوان گازکشی به مدرسه با هزینه شخصی است که درباره این کار چنین توضیح می‌دهد: وقتی به مدرسه شهید جنگی رفتم ابتدا امکانات مدرسه را بررسی کردم. متوجه شدم مدرسه سیستم گرمایشی ندارد و با توجه به سرمای سخت منطقه کلیبر که از اواسط پاییز تا آخر زمستان منطقه برفی بوده و تا آخر فروردین نیز هوا سرد است این موضوع راندمان و کیفیت آموزش را پایین می‌آورد و عملا تدریس در هوای درس صورت نمی‌گیرد و بچه‌ها نمی‌توانند یادگیری خوبی داشته باشند. بنابراین به فکر کشیدن گاز و تهیه سیستم گرمایشی بودم با زحمت زیاد توانستیم برای سال تحصیلی ۱۴۰۱- ۱۴۰۲ لوله‌کشی گاز با هزینه خودم و مشارکت آموزش و پرورش انجام دهم و همچنین بعد از پیگیری‌های زیاد و همکاری آموزش و پرورش دستگاه گرمایشی هرموتیک هم برای مدرسه خریداری کردیم.

درس دادن سخنرانی کردن نیست

این آقا معلم جوان برای تدریس در کلاس سه مولفه را در نظر می‌گیرد و معتقد است این روش‌ها رمز موفقیت اوست. اول اینکه با بچه‌ها باید بچه شد، دوم اینکه با بچه‌ها زیاد معقول بودن انعکاسی از فقر درونی است. کار کردن با بچه‌ها شوریدگی و سرزندگی می‌خواهد و نکته سوم باید تلنگری برای دانش‌آموز ایجاد کنیم تا او بتواند واقعی‌ترین زیبایی‌هایش را راحت نشان دهد.

این سه رویکرد همیشه در ذهن من است و برای عمل به این سه رویکرد روش‌های تازه‌ای کشف می‌کنم در این صورت کلاس هیچ وقت جذابیت خود را از دست نمی‌دهد.

در این روستا که تدریس می‌کنم تنها هستم و سعی می‌کنم با روش‌های ابتکاری و خلاقانه دانش‌آموزان را با مباحث درسی آشنا کنم.

اولین مولفه من در آموزش این است که معلم بتواند هر بحث آموزشی را به بهترین روش تدریس کند. درس دادن سخنرانی نیست که معلم پای تخته بایستد و یک ساعت تمام حرف بزند بلکه باید با کارهای متنوع، جذاب، نوآور و ابتکاری مباحث را به دانش‌آموزان یاد دهد به طوری که آنها برای آمدن به مدرسه مشتاق بوده و انتظار بکشند که معلم فردا برای ما چه چیزی می‌آورد.

قصه‌گویی و نمایش کوتاه روش جذاب تدریس

یکی از روش‌های جذاب او برای تدریس قصه‌گویی است خودش در این زمینه می‌گوید: سخت‌ترین مباحث ریاضی حتی موضوعات اجتماعی را با بیان قصه توضیح می‌دهم، در کنار قصه‌گویی اجرای نمایش کوتاه هم داریم که خیلی مفید است.

قصه‌گویی مباحث درسی در کلاس باعث شده است دانش آموزان پایه ششم به راحتی قصه‌گویی کنند و قصه می‌نویسند. از نظر دانش‌آموزان موضوع درس نباید تکراری باشد.

یکی از برنامه‌های مشارکتی با دانش‌آموزان زنگ صبحانه است، در زنگ صبحانه من و دانش‌آموزان باهم صبحانه و خوراکی می‌خوریم تا برای مباحث درس بعدی ذهن دانش آموزان آماده باشد.

یکی از خوشحالی‌های این آقا معلم جوان قبولی دانش‌آموزان در طرح محک است که با خوشحالی خاصی درباره این طرح می‌گوید: طرح محک یک طرحی برای ارزیابی دانش‌آموزان پایه ششم است. در این طرح ۴۰۰ نفر از دانش آموزان پایه ششم امتحان دادند و سه نفر دانش آموز کلاس ششم من رتبه زیر ۱۲ کسب کردند و این یک موفقیت و خوشحالی بزرگ برای یک مدرسه روستایی عشایری در منطقه محروم است.

در پایان این گفت‌وگو می‌پرسم کی تصمیم گرفتید که معلم شوید و به روستا برگردید؟ صدایش را صاف کرده و می‌گوید: از همان زمان که دانش‌آموز بودم با خود عهد بسته بودم روزی به عنوان یک معلم به کلاس درس باز می‌گردم. الان کلاسم را با دنیا عوض نمی‌کنم. اگر در بیرون از کلاس بحثی صورت بگیرد کلاسم را ترک نمی‌کنم. با بچه‌ها دوست صمیمی هستم. درس‌ها را بدون هیچ استرس و واهمه‌ای برایم توضیح می‌دهند. نکته مهم‌تر اینکه من یاد می‌دهم و یاد می‌گیرم. دانش‌آموزانم به این باور رسیده‌اند که باید درس بخوانند نه اینکه شغل داشته باشند بلکه به عشق اینکه هر روز یک مطلبی یاد می‌گیرند و آموخته‌های خود را به اعضای خانواده توضیح می‌دهند.

همچنان که او صحبت می‌‍‌کند من هم به این جمله می‌اندیشم وقتی در جامعه‌ای شغل معلمی را هم طراز شغل انبیاء می‌دانند چه عزت و حرمتی بالاتر از این می‌توان بر معلم نثار کرد.

منبع:فارس