مصاحبه از: معصومه درخشان
ماجرای چاپ نخستین دیوان استاد شهریار در گفتگو با ناشر
خبرتبریز: حیثیت من در گرو چاپ دیوان استاد شهریار بود، ناشرین تبریز هم زیرسئوال بودند از طرف دیگر نمیخواستم افتخار چاپ دیوان استاد شهریار را به راحتی از دست بدهم.
آذرقلم: سخن گفتن از شهریار ملک سخن در روزی که به نام و یاد او در تقویم ادبیات این سرزمین مزین شده است طبعی لطیف میخواهد و سینهای فراخ که روزهای همنشینی با آن یگانه دوران را ورق بزند و برایمان از آن روزها تعریف کند.
استاد احمد خادم حسینی مدیر کتابفروشی معرفت در تبریز یکی از دوستان فرهیخته استاد شهریار است که دیوان استاد شهریار را در سال ۱۳۴۶ چاپ کرده است.
با استاد خادم حسینی هم کلام شدهایم تا خاطراتش را از مجالست و همنشینی با استاد شهریار و چاپ دیوان او برایمان تعریف کند.
چگونگی چاپ دیوان استاد شهریار از جمله خاطرات شیرینی است که استاد خادم حسینی چنین تعریف میکند.
***
در سال ۱۳۴۵ در فصل بهار با تعدادی از دوستان به شیراز رفتیم. یک روز یک حلقه فیلم برای چاپ به عکاسخانهای
در چهارراه زند بردم.
آقایی ۶۰ ساله مدیر عکاسی بسیار متین و موقر بود. وقتی فهمید ما تبریزی هستیم شعر زیبایی در وصف تبریز و تبریزی خواند و من خیلی لذت بردم و در جواب او چند سطر شعر استاد شهریار که از حفظ بودم خواندم.
دل و جانی که در بردم من از ترکان قفقازی
به شوخی می برند از من سیه چشمان شیرازی
من آن پیرم که شیران را به بازی در نمیگیرم
تو آهو وش چنان شوخی که با من میکنی بازی
عروس طبع را گفتم که سعدی پرده افرازد
تو از هر در که بازآیی بدین شوخی و طنازی
فشاند از برگ گل شبنم که لاف شعر در شیراز
بساط پیله ور را ماند و بازار خرازی
اگر از من زشتی بینی به زیبایی خود بگذر
تو زلف از هم گشایی به که ابرو در هم اندازی
به شعر شهریار آن به که اشک شوق بفشانند
طربناکان تبریزی و شنگولان شیرازی
وقتی این چند سطر از غزل (سیه چشمان شیرازی) را خواندم مرد ادیب با تعجب زیاد پرسید «این شعر از کیست؟» گفتم استاد شهریار گفت «تا حالا نام وی را نشنیدم» دیوان دارد؟
گفتم بله . ولی واقعیت این بود که میشد گفت شهریار دیوان نداشت. چون آقای محمدعلی ترقی پدر آقای بیژن ترقی و شاعر معروف و آهنگساز و مدیر کتابخانه خیام در تهران چهار جلد و هر جلد حدود ۱۴۰ صفحه با جلد گالینگوری به نام دیوان شهریار چاپ کرده و هر جلد را ۱۲۵ ریال قیمت گذاشته بود و با ۱۰ درصد تخفیف به همکاران در شهرستانها میداد که بسیار ناچیز بود و همکاران نمیفروختند در نتیجه پخش و توزیع نمیشد.
من از مسافرت شیراز برگشتم و در خدمت استاد شهریار ماجرا را تعریف کردم و اصرار زیاد تا اجازه دهند دیوان آبرومندی در شان استاد چاپ کنم.
استاد شهریار به خاطر دوستی با آقای ترقی قبول نمیکرد. اصرار زیادی کردم بالاخره با کمک آقای نیک اندیش قانع کردم و قرار شد چهار جلد چاپ شده با مقداری از اشعار چاپ نشده به نام کلیات دیوان شهریار مجموعه پنج جلدی چاپ شود.
قراردادی نوشتم و چک حق التالیف تقدیم شد. اقدامات اولیه همچون خرید بهترین کاغذ روز، صحبت با چاپخانه با این هدف که دیوان بسیار نفیسی چاپ شود که با امکانات محدود شهرستانی با کتابهای ناشرین بزرگ تهران برابری کند صورت گرفت.
حیثیت من در گرو چاپ دیوان استاد شهریار بود، تبریز و ناشرین تبریز هم زیرسئوال بودند.
چهار روز از شروع کار گذشته بود یک روز استاد شهریار جلو مغازه آمده و مرا صدا کرد آقای خادم حسینی؟ از مغازه آمدم بیرون بعد از احوالپرسی با حال پریشان گفت” دیشب خواب نما شدهام، به من گفتهاند بازهم کارهای گذشته را از سر میگیری؟ چه دیوان چاپ کردنی؟ اینها تظاهر و خودنمایی است.
همان طور که از مسیر خیابان فردوسی به طرف منزلشان میرفتیم ادامه داد” میدانی که چقدر دوستت دارم ولی با تمام علاقه به شما نمیتوانم با شما همراهی کنم، نه عکس میدهم، نه تصحیح و مقابله، شما هم میخواهی چاپ کن نخواستی چک را عودت میدهم.
چون با روحیات استاد آشنایی داشتم میدانستم اصرار بیفایده است. ولی از طرفی کار را شروع کرده بودم، هم صحبت از حیثیت شغلی من در میان بود و هم افتخار چاپ دیوان استاد شهریار را مفت نمیخواستم از دست بدهم. با گشاده رویی قبول کرده و گفتم به ناراحتی شما راضی نیستم خودم انجام میدهم. با پشتکار بیشتری کار را ادامه دادم. تدوین دیوان، بررسی، چاپ، تصحیح، طراحی روی جلد، تزئینات داخل کتاب، انتخاب اشعار در بالای صفحههای اول دیوان، آماده کردن چاپخانه بیست و پنجم شهریور در تهران، بزرگترین چاپخانه ایران برای صحافی کتاب همه را بر عهده گرفته و انجام دادم تا بالاخره دیوان استاد شهریار چاپ و پخش شد.
اولین جلد را پیش استاد بردم، اصلا انتظار چاپ چنان کتابی را نداشت، نیم ساعت به دقت کتاب را بررسی کرد، طرح جلد، عکس روی جلد، شعارهای انتخاب شده ، صحافی کتاب همه را به دقت نگاه کرد. معلوم بود که رضایت داشت بعد نگاه مهرآمیزی به من کرد و گفت” همه خواهند گفت شهریار چه زحمتی متحمل شده که دیوانی به این زیبایی در آورده ولی نمیدانند که چه جوری تنبل و کم حوصلهام”.
پخش و توزیع دیوان استاد شهریار را به آقای عبدالرحیم جعفری بنیانگذار انتشارات امیرکبیر که در ترویج فرهنگ ایرانی سهم والایی دارند واگذار کردم و با همت و مدیریت ایشان دیوان استاد شهریار در تمام شهرهای ایران توزیع شد.
برای تجدید چاپ از استاد شهریار خواهش کردم یک جلد دیوان را به خط خودشان تصحیح نموده و با همان قلم خوردگی و اصلاح به طور افست چاپ شود که سال ها بعد شک و تردیدی در اصالت شعر به وجود نیاید و روی جلد نوشتم به تصحیح خطی خود استاد.
در ادامه باید اشاره کنم چاپ سوم دیوان شهریار در بهمن ۱۳۴۹، چاپ چهارم در مرداد ۱۳۵۵ و چاپ پنجم در مهرماه ۱۳۵۶ منتشر شد.
حضور در شیراز
* حضور استاد شهریار در شیراز یکی دیگر از خاطرات استاد احمد خادم حسینی است که ادامه داد” حافظیه مملو از شعرا، ادبا و بزرگانی از سراسر کشور بود. در این مراسم جایگاه تریبون و میکروفن را در محلی گذاشته بودند که شعرا هنگام خواندن شعر پشت به حافظ می ایستادند.
از بلندگو اسم استاد شهریار را اعلام کردند و استاد از طرف حاضرین تشویق شد و به پشت تریبون رفت. استاد اول خواست محل تریبون و میکروفن را عوض کند تا هیچ بی احترامی به استاد حافظ صورت نگیرد. مجری برنامه میکروفن را به جایی که استاد نشان داد گذاشت و مردم به خاطر این تیزبینی و احترام استاد شهریار را جانانه تشویق کردند.
استاد شهریار پشت تریبون قرار گرفت و این شعر را خواند.
به تودیع تو جان می خواهد از تن جدا شد حافظ
به جان کندن وداعت می کنم حافظ خداحافظ
ثنا خوان توام تا زنده ام اما یقین دارم
که حق چون تو استادی نخواهد شد ادا حافظ
من از اول که با خوناب اشک دل وضو کردم
نماز عشق را هم با تو کردم اقتدا حافظ
هم از چاهم برآوردی و هم راهم نشان دادی
که هم حبل المتین بودی و هم نورالهدی حافظ
تو صاحب خرمنی و من گدایی خوشه چین اما
به انعام تو شایستن نه حدِ هر گدا حافظ
وقتی اشعار استاد شهریار به اینجا رسید سینه خود را به قبر حافظ چسباند و خواند:
به روی سنگ قبر تو نهادم سینه ای سنگین
دو دل با هم سخن گفتند بی صوت و صدا حافظ
تو عشق پاکی و پیوند حُسن جاودان داری
نه حُسنت انتها دارد نه عشقت ابتدا حافظ
هر آن کو رنگ غم دارد به دل از غمزه خوبان
تو بزدایی غمش از دل به سازی غم زدا حافظ
مگر دل میکَنم از تو بیا مهمان به راه انداز
که با حسرت وداعت می کنم حافظ خداحافظ
بعد از اتمام شعر حافظیه با تشویق حضار به لرزه درآمد، چشم ها پر از اشک و لب ها پر از آفرین بود که نثار استاد شهریار شد و تا مدت ها این صحنه و شعر استاد نقل محافل بود و همه جویای شعر شهریار بودند.
****
استاد خادم حسینی در پایان این گفت و گو ما را به چند بیتی از استاد شهریار که با دست خط خودشان برای او نوشته اند میهمان کرد. استاد شهریار در دفتر خاطرات من نوشته اند:
هر که ایمان دارد اکنون نیست عقلی در سرش
و آنکه در سر عقل دارد در دل ایمانیش نیست
جز به جمع این دورهم هرگز کسی انسان نشد
پس دریغ از روزگار ما که انسانیش نیست
جهت یادگاری برای دوست عزیز جناب آقای احمد خادم حسینی نوشتم.
تبریز – فروردین ۱۳۳۹/ سید محمد حسین شهریار
منبع:آذرقلم
Wednesday, 30 October , 2024