خبرتبریز:«برج 100» آخرین رمان به جای مانده از فیروز زنوزی جلالی است که نگاهی زیبا و ظریف به حضور عمیق امام علی (ع) در عصر امروز دارد.

نگاهی به برج ۱۱۰؛ روایت زنوزی جلالی از حضور مولا علی (ع) در زندگی امروز
خبرتبریز:«برج ۱۰۰» آخرین رمان به جای مانده از فیروز زنوزی جلالی است که نگاهی زیبا و ظریف به حضور عمیق امام علی (ع) در عصر امروز دارد.
خبرتبریزبه نقل از (ایبنا)، «برج ۱۱۰» آخرین رمان به جای مانده از فیروز زنوزی جلالی است که از برجسته‌ترین آثار وی به شمار می‌رود. یکی از نکات جالب توجه در این اثر نام آن است که بخش اول یعنی برج دارای وجه سنتی است و کلمه ۱۱۰ نیز در ابجد نماد حضرت علی (ع) به شمار می‌رود که شاید اشاره‌ای باشد که در جهان امروز نیز مولا علی (ع) حضور دارد هرچند این حضور ناملموس و پنهان است و در هیچ جای کتاب نیز نامی از آن حضرت نیامده است.

زنوزی جلالی این رمان فلسفی را با ترجمه حکمت ۶۵ نهج البلاغه آغاز کرده و با همان جمله پایان داده است و شخصیت اصلی داستان یعنی سندر در فضایی میان خواب و بیداری در حالی که نمی‌داند این جمله را چه کسی و کجا و چرا گفته است، سفر خود را در داستان با حیرت و سرگشتگی فراوان آغاز می‌کند و سرانجام در پایان داستان نیز وقتی پرده‌های حیرت و ابهام از پیش چشمش برداشته می‌شود به همین جمله می‌رسد، جمله منتسب به مولا علی (ع) « أَهْلُ الدُّنْیَا کَرَکْبٍ یُسَارُ بِهِمْ وَ هُمْ نِیَامٌ » که ترجمه آن به زیبایی در «برج ۱۱۰ آمده« مردم دنیا همچون سوارانند که در خواب اند و آنان را می‌رانند.».
« همین است سندر. پاره‌ای از احوالات این جهان گره واقع است اما بیشتر به خواب می‌برند انگار که در جایی بوده‌ای و نبوده‌ای.» …« پیش تر جایی شنیده بود: مردم دنیا همچون سواراناند که در خواب‌اند و آنها را می‌رانند.»

زنوزی جلالی در این رمان حجیم خواننده را همراه می‌کند تا رازهای سربه مهر را برایش کشف کند، رازهایی که معارف عمیق و امور ماورایی هستند و در جای جای داستانش به پرسش‌های فلسفی بشر از جمله در باب آفرینش اشاره می‌کند« اگر ما را از دریا و از بطن چند صدف چون مروارید بیرون آورده باشند آن را به یاد داریم مگر؟ مهم این است که اکنون اینجا هستیم. هستیم و زنده هستیم. درد می‌کشیم و می‌بینیم و می‌شنویم و لمس می‌کنیم و متاثر می‌شویم و می‌گرییم و می‌خندیم. نبضمان می‌زند و نفس می‌کشیم. قلبمان می‌زند و عاشق می‌‌شویم. روز می‌شود و شب. شب می‌شود و روز. گوی مزین در کهکشان می‌چرخد.»

شخصیت اصلی این رمان، سندر است. او در آغاز چوپانی معمولی است که با ندایی به مسیری انداخته می‌شود و در نهایت همنشین فرشتگان می‌شود و در بالاترین طبقه برج ۱۱۰ به درک محضر مرد هزار پروانه می‌رسد. او از آغاز و در طول مسیر نه می‌داند این راه کجاست و نه می‌داند چگونه به این راه باید برود و نه حتی می‌داند مقصد کجاست و نه می‌‌داند چرا باید به این راه برود. تنها می‌داند که باید از راه قلب رفت پس دستش را روی قلبش می‌‌گذارد و به راه ادامه می‌دهد. « من در طول این راه دشوار هر بار که دچار تردید شدم دست روی قلبم گذاشتم و به جهت‌یابی حسم هم اعتماد کرده‌ام. در این راه سخت، سلاحی جز اینها نداشته و ندارم. گرچه می‌دانم شاید برایتان عجیب باشد جهت‌یابی حس و سلاح نامیدنش!»

روایت داستانی به دو بخش تقسیم می‌شود. بخش اول مربوط به وقایعی است که برای سندر پیش از ورود او به برج ۱۱۰ رخ داده است و بخش دوم مربوط به ورود سندر به نیمه دیگر جهان یا همان برج ۱۱۰ است.

یکی از مهمترین مضامینی که تقریبا تمامی داستان را تحت تاثیر خود قرار داده است عشق نیلا به سندر است که حرکتی معنوی برای سندر به شمار می‌رود که در نهایت از عشق زمینی عبور کرده و با فرشتگان همنشین می‌شود.

سندر در پایان سفر شگفت‌‌انگیز خود وقتی به برج ۱۱۰ می‌رسد با ایلیا، نگهبان پیشیین برج برخورد می‌کند که همانند پیر راهنما برای وی عمل می‌کند و با نشان دادن طبقه‌های مختلف او را با جنبه‌های مختلف زندگی حیوانی، مادی و معنوی انسان‌ها آشنا می‌کند. هر طبقه‌ای اختصاص به گروهی دارد که با چیزی از دنیا سرگرم هستند، از جمله طبقه‌ای به شکمبارگی و طبقه‌‌ای به شهوت‌رانی و طبقه‌ای به کاتبان اختصاص دارد. ایلیا به عنوان پیر راه که سی و سه سال است در برج بوده و اکنون قرار است سندر جانشین او شود کمک می‌کند که بتواند همه چیز را ببیند و به سندر نگاه کردن جهان از تمام پنجره‌ها را می‌آموزد. زنوزی جلالی در آخرین رمان خود به مخاطبش می‌گوید« یک سویه قضاوت نکنید و اندرزگوی دیگران نباشید. هنری نیست از چشم انداز و باور خود به دیگران نگاه کردن و محکوم کردنشان. هنر این است که بتوانیم به دور از تعصب از چشم‌انداز و باور آنان هم به مسایل نگاه کنیم. اینکه آن پای‌کوب نوش نوش در آن جام رنگین چه می‌بیند؟ این خورد خورد شکمباره به چه می‌اندیشد؟ در آن و در این چه وسوسه‌ای نهفته است؟ اندیشه آنان درست است یا که ما و چرا؟ از کجا معلوم که میزان درک و فهمشان از مای مدعی از پیرامونشان درست‌تر نباشد.»

برج نماد جامعه بشری است و هرکدام از طبقات برج نماد گروهی از اقشار مختلف جامعه است ساکنان طبقات پایین برج انسان‌هایی مادی‌گرا هستند و دل به لذت‌های دنیوی بسته‌اند و عمرشان به عیش و نوش و خوش‌گذرانی و رقص و پای‌کوبی و خوردن و آشامیدن می‌گذرد و جز اینها به چیزی نمی‌اندیشند، اما هرچه به سمت طبقات بالاتر می‌رویم از لذت‌های دنیوی و مادیات کاسته می‌شود و علاقه ساکنان آن به معرفت و قرب الهی بیشتر می‌شود و تا جایی که ساکن طبقه صدودهم برج، انسانی است که از تمام لذت های دنیایی دل کنده و شب‌ها همنشین فرشتگان الهی است و خدا را می‌بیند که این درجه تنها سزاوار کسی است که جمله مشهور وی آغازگر و پایان‌بخش داستان زنوزی جلالی شده است.

بی‌شک زنوزی جلالی توانسته در آخرین قلمفرسایی خود ادای دینی به مولا علی (ع) کند و نقش غیرمستقیم ولی جاودان و تابناک ایشان را در هدایت بشر امروز نشان دهد.