مادر استاد شهريار
خبر تبریز: در واپسين روزهاى سال ١٣٩٧ پيامى از انسانى شريف بنام جناب محمد رستمى در تبريز دريافت كردم، كه وصعيت نابسامان قبر مادر استاد شهريار در قم را عنوان كرده بود و متعاقب آن عكسى را كه خود از سنگ قبر آن مرحومه گرفته بود برايم ارسال كرد.
به فكر مذاكره با جناب هادى بهجت تبريزى – تنها فرزند ذكور استاد- و چگونگى اقدام براى تعويض سنگ قبر و اقدامات احتمالى ديگر بودم كه در چند پايگاه و صفحه تلگرامى بازنشر عكس مذكور با برخى پى نوشتهاى بعضاً جهت دار اين انديشه را پديد آورد كه موضوع را قدرى وسيع تر و با مباشرت مسئولين دستگاههاى رسمى به انجام برسانم. حضور دكتر سرمست در مسئوليت استاندار قم كه خود از چهره هاى خدوم آذربايجان بوده و سمتهاى مختلف در عرصه هاى سياسى آذربايجان داشته و از علاقمندان فرهنگ و هنر آذربايجان و بويژه استاد شهريار هستند، باعث شد كه موضوع را با ايشان در ميان بگذارم. دكتر سرمست با استقبال از موضوع پيشنهادى فراتر دادند و آن اينكه همگاه با مرمت و تعويض سنگ قبر مادر استاد شهريار مراسمى هم به يادبود استاد در قم برگزار شود. هدف از اين يادداشت، اولاً اعلام موضوع براى اطلاع علاقمندان مى باشد و ثانياً فراخوانى براى اهل فرهنگ و ادب و علاقمندان استاد شهريار كه در مورد كليات موضوع و بويژه نوشتهٰ سنگ قبر اگر نظرى دارند اعلام نمايند. سنگ نوشتهٰ فعلى قبر بدينگونه است:
أرامگاه
مرحوم خانم ننه خشكنابى
مادر شهريار شاعر
كه در تاريخ ١٣٣١ وفات يافت
مادر شهريار تبريزى
شيرزن بود و شير مردان زاد
مادرى محترم كه مجانى
شاعرى محتشم بدنيا داد
همانگونه كه ملاحظه مى فرماييد در نوشته سنگ قبر به روز وفات اشاره اى نشده است اما آقاي لطف الله زاهدي دوست صميمى و همراه قديمى استاد كه نگارنده جامع ترين بيوگرافي استاد هستند در مورد وفات مادر استاد و تاريخ دقيق آن چنين مى نويسد: “تلخترين خاطرهاي كه از شهريار به ياد دارم، مرگ مادر اوست كه در روز سهشنبه سى يكم تير ماه سال ١٣٣١ شمسي اتفاق افتاد، همان روز در اداره به اين جانب مراجعه كرده با تأثر فوقالعاده خبر شوم مرگ مادرش را اطلاع داد به اتفاق به بيمارستان هزار تختخوابي رفته جنازه مادرش را تحويل گرفتيم بعد به شهر قم برده و به خاك سپرديم.بعد از خاكسپارى مادر در آرامستان نو شهر قم سنگ مزار او به اين شعر استاد شهريار مزين ميشود:
مادر شهريار تبريز است شير زن بود و شيرمردان زاد
استاد شهريار و مادرش
استاد در خلال گفتارها وبيان خاطرات زندگى و در برخى از سروده هايش از پدر و مادرش به عنوان مؤثرترين انسانها در تكوين شخصيت خود ياد مى كند. شهريار در بيان خاطرات خود مى گويد: ” مادرم خانم ننه، دختر يكياز مالكين قريه قئيش قورشاق و از بستگان پدرم حاج مير آقاخشگنابي بود.
يازده ماه پس از تولد سيد محمد حسين، انقلاب مشروطه ايران دومين دور خود را براي بدست آوردن استقلال و آزادي از چنگال استبداد و خفقان و رهايي كشور از لوث وجود بيگانگان و عمال سر سپرده آنان با قيام مسلحانه به فرماندهي ستارخان سردار ملي و باقر خان سالار ملي آغاز كرد و تبريز در انتظار حوادث خونين بسر ميبرد.
در اين هنگام حاج ميرزا آقا، اوضاع شهر تبريز را از نظر سياسي و نيز بعلت شيوع بيماري وبا، خطرناك ديده، خانواده خود را همراه خواهر و مادر خود (عمه و مادر بزرگ شهريار) و سيد محمد حسين قريه قئيش قورشاق از توابع قره چمن و تركمنچاي (بابايوردي) كوچ ميدهد.استاد شهريار در اين باره ميگويد: زماني كه مجاهدين مشروطه در تبريز با قواي استبداد به شدت در نبرد بودند، نيروهاي ستارخان با سوراخ كردن و كندن ديوار منازل از اين خانه با يكديگران در ارتباط بودند (زيرا عبور از كوچهها امكانپذير نبود.)در آن زمان، بچه كوچكي در آغوش مادرم بودم، بنا بگفته مادرم روزي كه سخت گريه و زاري و بيقراري ميكردم، ستارخان مرا با مادرم ميبيند، ضمن اينكه مادرم را دلداري ميدهد، مرا از بغل مادرم گرفته، بوسيده و ميپرسد: اسم اين بچه چيست؟ مادرم جواب ميدهد: «سيد محمد حسين»گويا در حاليكه ستارخان مرا در بغل داشته رو به سوي آسمان كرده و به تركي ميگويد:اي خداي بزرگ، ترا به جد بزرگوار اين كودك قسم ميدهم، ما را كمك كن تا به متجاوزين و زورگويان غلبه كنيم، اي خداي بزرگ ما را پيش خلق عالم سرافكنده مكن.
نقش مادر استاد شهريار در سرودن چكامه بلند و شاهكار “حيدر بابايه سلام”
شهريار در سن ١٥ سالگى و در سال ١٣٠٠ هجرى شمسى براى ادامه تحصيل به تهران آمده بود.مادر شهريار به دنبال او عازم تهران ميشود و پنج سال به پرستارى از شهريار كه گرفتار بيمارى بوده مى پردازد. مادر در سالهايي كه پيش شهريار اقامت كرده از او ميخواهد كه اشعاري را به زبان مادرى بسرايد كه هم خودش و هم ساير همشهريانش أن را خوانده و از آن التذاذ روحى ببرند.تقاضاي از دل برآمده و صميمانه مادر چنان شهريار را تحت تأثير قرار مى دهد كه منظومه “حيدر بابايه سلام” اثر جاودانه و ناميراى زبان و ادبيات تركى آفريده ميشود…در اينجا قصد بررسى و تحليل “حيدر بابايه سلام” را ندارم، آنچه منظور بوده، نقش مادر استاد در پيدايش و آفرينش اين چكامه بلند بوده است. در برخى از سروده هاى ديگر استاد نيز به نقش ويژه مادر علاوه بر دوران طفوليت در مقاطع نوجوانى و جوانى زندگى استاد شهريار پرداخته شده است. اما “اى واى مادرم” كه در واقع سوگسرودهٰ استاد شهريار در رثاى مادر مى باشد، برخى از وجوه ممتاز مادر و نقش ويژه اش در تكوين شخصيت استاد و همچنين تأثرش در وفات وى را به شكل بسيار هنرمندانه اى بيان مى كند. تحليل اين شعر از جهت قالب، محتوا و ويژگيهاى چند سويه آن در حوصله اين يادداشت نيست. اما با نقل بندهايى از أن اين يادداشت را به پايان مى برم و اميدوارم به شكلى شايسته نسبت به مرمت أرامگاه اين بانوى بافضيلت اقدام شود بنحوى كه روح استاد شهريار از اين اقدامرخشنود و دعاگوى دست اندركاران آن شود.
بندهايى از “اى واى مادرم”
…
انصاف مي دهم كه پدر راد مرد بود
با آن همه در آمد سرشارش از حلال
روزي كه مرد روزي يك سال خود نداشت
اما قطار ها ی پر از زاد آخرت
وز پي هنوز قافله هاي دعاي خير
اين “مادر” از چنان “پدر”ي یادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خيل
او يك چراغ روشن ايل و قبيله بود
خاموش شد دريغ…
او مرد و در كنار پدر زير خاك رفت
اقوامش آمدند پي سر سلامتي
يك ختم هم گرفته شد و پر بدك نبود
بسيار تسليت كه به ما عرضه داشتند
لطف شما زياد
اما نداي قلب به گوشم هميشه گفت :
اين حرفها براي تو مادر نمي شود
پس اين که بود ؟
ديشب لحاف رد شده بر روي من كشيد
ليوان آب از بغل من كنار زد
در نصفه هاي شب
يك خواب سهمناك و پريدم به حال تب
نزديك هاي صبح
او باز زير پاي من اينجا نشسته بود
آهسته با خدا
راز و نياز داشت
نه او نمرده است
نه او نمرده است كه من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خيال من
ميراث شاعرانه من هرچه هست از اوست
كانون مهر و ماه مگر مي شود خموش
آن شير زن بميرد ؟ او شهريار زاد
هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق
او با ترانه هاي محلي كه مي سرود
با قصه هاي دلكش و زيبا كه ياد داشت
از عهد گاهواره كه بندش كشيد و بست
اعصاب من به ساز و نوا كوك كرده بود
او شعر و نغمه در دل و جانم به خنده كاشت
وانگه به اشك هاي خود آن كشته آب داد
لرزيد و برق زد به من آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هواي ناز
تا ساختم براي خود از عشق عالمي
او پنج سال كرد پرستاري مريض
در اشك و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسر چه كرد براي تو ؟ هيچ هيچ
تنها مريض خانه به اميد ديگران
يكروز هم خبر كه بيا او تمام كرد
در راه قم به هرچه گذشتم عبوس بود
پيچيده كوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوط كج و كوله و سياه
طومار سرنوشت و خبر هاي سهمگين
درياچه هم به حال من از دور مي گريست
تنها طواف دور ضريح و يكي نماز
يك اشك هم به سوره ياسين من چكيد
مادر به خاك رفت
آن شب پدر به خواب من آمد ، صداش كرد
او هم جواب داد
يك دود هم گرفت به دور چراغ ماه
معلوم شد كه مادره از دست رفتني است
اما پدر به غرفه باغي نشسته بود
شايد كه جان او به جهان بلند برد
آنجا كه زندگي ستم و درد و رنج نيست
اين هم پسر كه بدرقه اش مي كند به گور
يك قطره اشك مزد همه زجر هاي او
اما خلاص مي شود از سر نوشت من
مادر بخواب خوش
منزل مباركت
آينده بود و قصه ي بي مادري من
ناگاه ضجه اي كه به هم زد سكوت مرگ
من مي دويدم از وسط قبر ها برون
او بود و سر به ناله بر آورده از مغاك
خود را به ضعف از پي من باز مي كشيد
ديوانه و رميده دويدم به ايستگاه
خود را به هم فشرده خزيدم ميان جمع
ترسان ز پشت شيشه در آخرين نگاه
باز از آن سفيد پوش و همان كوشش و تلاش
چشمان نيمه باز
از من جدا مشو
مي آمديم و كله من گيج و منگ بود
انگار جيوه در دل من آب مي كنند
پيچيده صحنه هاي زمين و زمان به هم
خاموش و خوفناك همه مي گريختند
مي گشت آسمان که بکوبد به مغز من
دنيا به پيش چشم گنهكار من سياه
وز هر شكاف و رخنه ماشين غريو باد
يك ناله ضعيف هم از پي دوان دوان
مي آمد و به مغز من آهسته مي خليد
تنها شدي پسر
باز آمدم به خانه چه حالي نگفتني
ديدم نشسته مثل هميشه كنار حوض
پيراهن پليد مرا باز شسته بود
انگار خنده كرد ولي دلشكسته بود
بردي مرا به خاك سپردي و آمدي
تنها نمي گذارمت اي بينوا پسر
مي خواستم به خنده در آيم ز اشتباه
اما خيال بود
اي واي مادرم
على اصغر شعردوست
Friday, 22 November , 2024