خبر تبریز : سفر سخنگوی دولت به منطقه زلزله‌زده ورنکش، جهت برگزاری نشست هر هفته با حواشی تلخ و شیرینی روبه‌رو بود.

حاشیه های بازدید از مناطق زلزله‌زده/ وقتی پیرمرد داغدار به سخنگوی دولت دلداری می دهد!

خبر تبریز : سفر سخنگوی دولت به منطقه زلزله‌زده ورنکش، جهت برگزاری نشست هر هفته با حواشی تلخ و شیرینی روبه‌رو بود.

حاشیه های بازدید از مناطق زلزله‌زده/ وقتی پیرمرد داغدار به سخنگوی دولت دلداری می دهد!

 کتایون حمیدی: ساعت۲:۱۷ صبح روز جمعه بود که بر تَن آذربایجان لرزه‌ای افتاد، از همان ساعات اولیه، خبرنگاران در کنار دستگاه‌های مرتبط در حال انتشار آخرین اخبار از وضعیت زلزله‌زدگان و کانون زلزله بودند.

خیلی سریع نام روستایی به نام “ورنکش” بر سر زبان‌ها افتاد؛ روستایی زیبا و چهار فصل با جمعیتی حدود ۳۰۰ خانوار در دل کوه‌های بزقوش میانه که شغل اکثریت اهالی آن کشاورزی و دامداری است.

بنا بر احساس وظیفه چندین بار به اتفاق اصحاب رسانه استان راهی مناطق زلزله زده شدیم ولی این بار خبر آمد که سخنگوی دولت تصمیم دارد تا نشست هفتگی هر هفته خود را روز دوشنبه در روستای ورنکش برگزار کند.

ربیعی که خودش را فرزند آذربایجان می داند به همراه خانم ابتکار در یک روز برای بازدید از مناطق زلزله زده وارد استان شدند.

مقرر شد تا ساعت ۷صبح جلوی استانداری آذربایجان‌شرقی حاضر شویم؛ آن‌طور که از شواهد پیداست، گزینشی برخورد نشده است و همه چهار صد و خورده‌ای رسانه را دعوت کرده‌اند در حالی که دفتر ریاست جمهوری دستور داده بود که بیش از ۱۰ خبرنگار نیاید.

۷ صبح جلوی استانداری حاضر می‌شوم ولی دو وَن “وی آی پی” استانداری مملو از خبرنگار شده و با اَخم و تَخم من را به مینی‌بوس ساده‌ای می‌فرستند که کمی سطح‌اش از وی‌ “آی پی‌”ها پایین‌تر است؛ البته برای خبرنگار که مهم نیست چگونه می‌رود!

بعد از دو و نیم ساعت به روستای ورنکش می‌رسیم، دیگر دوستانی که ۴۰ دقیقه قبل از مینی‌بوس ما حرکت کرده بودند، نیز تازه رسیده بودند.

۱۰ دقیقه‌ای در روستا گشتی زده و با چادرنشینان رنج کشیده هم صحبت می‌شوم، صدای بال‌ بالگردها به گوش می‌رسد؛ آقای ربیعی بر زمین ورنکش رسید؛ بعد از پیاده شدن سخنگوی دولت، متوجه حضور جناب پیوندی هم می‌شویم و تازه می‌فهمم که هلال‌های قرمز رنگ چرا گرد بالگرد جمع شده‌اند.

اجازه بده تا این کوچولو تُرکی حرف بزند

دخترک کوچکی به همراه مادرش از بین خبرنگاران، عکاسان، نیروهای امدادی و سایر روستائیان گذشته و نزدیک آقای ربیعی می‌شوند و درخواست خود را مبنی بر نوسازی خانه‌شان می‌کنند؛ ربیعی دخترک کوچک را بغل کرده و با او حرف می‌زند، مادر سنا می‌خواهد تا دخترش فارسی جواب دهد ولی آقای ربیعی می‌گوید، اذیت نکنید، چرا زور می‌کنید، اجازه دهید با زبان زیبای تُرکی خود حرف بزند.

ربیعی با کاپشن شمعی قرمز رنگ به همراه سایر مسوولان استانی که تیپشان را تغییر داده و اسپورت پوشیده‌اند  با همه سلام و علیک کرده و به سمت هنرستان شهید سلطانی ورنکش حرکت می‌کنند.

جایی که زلزله‌زده، ربیعی را دلداری می‌داد

جلوی هنرستان پیرمردی جلوی آقای ربیعی را می‌گیرد و از او می‌خواهد تا نگذارد زهرا و ریحانه‌های دیگری در اثر چنین ندانم کاری‌هایی جان خود را از دست دهند و بعد از میان انبوه جمعیت صدای گریه آن پیرمرد را می‌شنویم.

نزدیک‌تر می‌شوم و از روی یک سکوی کوچک به جمعیت اشراف پیدا می‌کنم؛ هنوز گریه پیرمرد تمام نشده بود که آقای ربیعی هم تحت تاثیر قرار می‌گیرد؛ وی با همان بغض گلویش به آن پیرمرد  از دردهایش گفت و از قوم و خویش‌هایی که در زلزله از دست داده است. اصلا جوری شد که دیگر آن پیرمرد، به ربیعی دلداری می‌داد!

دوباره به راه خود ادامه داده و این بار خانمی جلوی آقای ربیعی را می‌گیرد، ابتدا یک سیب به او می‌دهد و سپس رسیدگی به اوضاع و احوال روستا را طلب می‌کند.

نکته قابل توجه که بسیار به چشم می‌خورد، نجابت اهالی روستاست که در هیچ کدام از صحبت‌های آنها در طول این چند روز، درخواست انفرادی نداشتند بلکه همه درخواست‌ها برای کل اهالی روستاست.

از کاپشن قرمز ربیعی تا سخنگوی دولت دیگر کیست؟

ربیعی به کنار مسجد تخریب شده‌ای می‌رود و مردم نیز دور او جمع می‌شوند؛ یکی می‌پرسد او چه کسی است؟، یکی به رنگ قرمز کاپشن‌اش گیر می‌دهد و دیگری هم نظرات دیگری ارائه داده و استاندار را ربیعی و پورمحمدی را سخنگوی دولت معرفی می‌کند!

جالب‌تر اینکه فردی هم سرش را از پنجره روبه روی مسجد بیرون کرده و با عصبانیت می‌گوید: عجب گیری کردیم با این زلزله آمدن‌ها، نه تنها آبی برای اهالی گرم نشد بلکه فرصت خوبی برای گرفتن سلفی و تبلیغات هم شد و بعد محکم پنجره را کوبید.

ربیعی، پیوندی و استاندار به روی سکوی بتنی رفته و هر کدام قول و وعده‌هایی به اهالی می‌دهند؛ ولی آقای ربیعی ترجیح می‌دهد تا بیشتر تُرکی حرف زند و انصافا هم خوب حرف می‌زد.

وقتی ربیعی اشک همه را درآورد

قول وام‌های بلاعوض، قرض‌الحسنه‌ای و غیره از جمله این وعده‌هاست که ربیعی فارسی و ترکی قولش را داد ولی یک لحظه کاملا تُرکی حرف زد؛ بغضش گرفت و سکوتی در فضا حاکم شد؛ نام زهرا و ریحانه را آورد و بعد نام پسرش، دیگر نتوانست بغض‌اش را کنترل کند؛ از روزی که با دست خود فرزندش را در سال ۸۶ دفن کرد، تعریف کرد؛ از روزی که ۱۳ نفر از نزدیکترین قوم و خویش‌های خود را که در اثر زلزله از دست داده بود، گفت. گریه می‌کرد و با او مردم  گریه کردند.

نفس عمیقی کشید و خطاب به پدر زهرا گفت: درکت می‌کنم، سخت است، پدر فرزند خود را کفن کند، چراکه رسم است تا فرزند، پدر و مادر خود را کفن کند.

بعد از گذراندن لحظات احساسی، تریبون به دست علی‌اصغر پیوندی می‌رسد که در این هنگام پِچ پِچ خبرنگاران شروع می‌شود و از حرف و حدیث‌های موجود در خصوص وی می‌گویند.

سخنرانی‌ها که تمام شده، چشم‌مان تازه به جمال مسوولان جدیدی روشن می‌شود که تا دیروز کت و شلوار مارک‌دار بر تن داشتند ولی امروز حسابی جوانانه لباس پوشیده و بیشتر در جهت باد می‌ایستند تا حسابی لباس‌هایشان خاکی شود!

۱۰ دقیقه‌ای هم به خانه زهرا رفتیم که فعلا در خانه یکی از آشناهایشان زندگی می‌کنند، مادری که هنوز خود را پیدا نکرده و پدری که تنها درخواستش این بود که نگذارید، زهراهای دیگر هم بمیرند و ربیعی هم پدر زهرا را بر آغوش کشید و هر  دو گویا که داغشان همجنس است، با هم اشک ریختند.

دیگر وقت مصاحبه مطبوعاتی در حسینیه ورنکش رسیده است و باید هر چه سریع‌تر خود را به آنجا برسانیم. انبوه جمعیت جلوی حسینیه مانع از ورود برخی خبرنگارها می‌شود ولی روابط عمومی استانداری که انگار کمی هم از این دیر آمدن ما ناراحت است به زور ما را به داخل هُل داده و یک چشم غره‌ای هم می‌رود.

خبرنگارها روی زمین نشسته و سه صندلی هم برای آقایان مسوول جلوی بنر بنفش رنگ مصاحبه مطبوعاتی می‌گذارند.

همهمه زیاد است و نشستن در بین آن همه صدا برای خبرنگاری که می‌خواهد هم عیناً بنویسد و هم آنلاین، صلاح نبود، از این‌رو ایستادن کنار بنر و نزدیک ربیعی را ترجیح می‌دهم.

 ربیعی همان اول تاکید کرد که سوالات در زمینه زلزله باشد تا از این همبستگی مغفول نشویم و ان‌شاء‌الله به سوالات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، تاریخی و حتی ریاضی شما در حیاط خانه دولت در روز چهارشنبه پاسخ خواهم داد.

بگذریم که  ربیعی نفر اول برای سوال پرسیدن را خبرگزاری فارس اعلام کرد و پنج دقیقه‌ای با هم چانه زدیم که من دو سوال دارم و باید بپرسم و او انکار کرد که رسم بر یک سوال است، فامیلی، سفارش و تلفن نداریم و اِلّا و بِلّا باید یک سوال بپرسی، حالا از این نمی‌گویم که ربیعی لیست اسامی خبرنگاران را در دست داشت و به خانم‌ها، آقا می‌گفت و به آقاها، خانم.

زمان مصاحبه ۴۰ دقیقه بود و فقط چند رسانه فرصت سوال پرسیدن داشتند که البته بچه‌ها از دل‌رحمی آقای ربیعی سوءاستفاده کرده و احساساتش را برانگیختند و تعداد سوال‌کنندگان را بیشتر کرد.

ربیعی و برو بچه‌ها بعد مصاحبه همان جا ماندند تا نماز اقامه کنند و ما خبرنگارها هم دنبال یک دریچه اینترنتی بودیم تا خبرمان را شسته و رُفته بفرستیم ولی دریغ از اینترنت، البته آنهایی که هدیه جناب آذری جهرمی را گرفته بودند با این مشکل دست و پنجه نرم می‌کردند و بعضی‌ها یک ذره اینترنت داشتند که انصافا رفاقتی “هات اسپات” کردند.

روی یک خاکی نشسته و در حال تنظیم خبر بودم و آقای ربیعی به اتفاق دوستان هم در حال خواندن نماز بودند، خبرنگاران و عکاس‌ها نیز هر کدام مشغول کاری بودند و هر وقت که سرم را بالا می‌بردم با لنز دوربینی روبه‌ رو می‌شدم که روی یک بتن شکسته، یا  به چیزی در حال حرکت زوم کرده است و چیزی هم نمی‌‌توانستم بگویم که مبادا نگویند که تو دید یک عکاس را نداری.

یکی از روستائیان نیز وقتی دید، جلوی حسینیه آدم‌های زیادی جمع شده با سیب‌های خوشمزه از محصولاتشان از همه پذیرایی کرد و جالب است یک خودروی شاسی بلند اداره “بوق” هم وسط خیابان توقف کرده بود و هر از گاهی ۵،۶ پوست سیب از پنجره به بیرون پرت می‌کردند که خشم خبرنگاران را به همراه داشت تا اینکه یکی از سربازان که بعدا دیدیم ۱۳ماه خدمت هم است، سیب را پرت کرد که با فریاد خبرنگاران دختر روبه رو شد، از این رو خیلی زود معذرت خواست و آشغالش را برداشت و بعد یکی از سرنشینان آن خودرو از ماشین پیاده شد و برای گرفتن غذا به داخل حسینیه رفت.

نماز مسوولان نیز به اتمام رسید و راهی خودروها و بالگرد شدند و قصه مسوولانه ما اینجا تمام شد و تازه قصه خبرنگاری‌، سوژه‌یابی و گزارش شروع شد که در یک گزارش کامل خدمتتان ارائه خواهیم کرد.

البته این را هم بگویم که کاپشن بادی و شمعی دبیری و شهین‌باهر هم از چشم‌مان دور نماند که نوستالژی جوان‌های دهه ۵۰ با باله موهای بلند را برایمان زنده کرد.فارس