خبرتبریز: دشت زردرنگ «کرویق» با هیاهوی مردم، شیهه اسب‌ها و موسیقی محلی جان تازه گرفت؛ جایی که پس از ۶ سال، جشنواره اسب‌دوانی ستارخان دوباره در دل ارسباران زنده شد و غرور و اصالت مردم آذربایجان بر زین اسب‌ها تاخت.

گردوخاک دشت «کرویق» با تاخت اسب‌های ستارخان

خبرتبریز: دشت زردرنگ «کرویق» با هیاهوی مردم، شیهه اسب‌ها و موسیقی محلی جان تازه گرفت؛ جایی که پس از ۶ سال، جشنواره اسب‌دوانی ستارخان دوباره در دل ارسباران زنده شد و غرور و اصالت مردم آذربایجان بر زین اسب‌ها تاخت.

به گزارش ایرنا، پاییز، هوای دلچسب آزاردهنده‌ای دارد. زیر تازیانه‌های سختِ نفس کشِ بادهایش، آفتاب بی جان از لا به لای آسمان روشن، پوست صورتت را نوازش می‌کند و شاید برای همین است که پاییز را فصل عشق و عاشقی می‌نامند؛ عشقی که هم آزار می‌دهد و هم دلبری می‌کند.

حال فرض کنید صبح اولین روز جمعه پاییزی باشد و هوا بس ناجوانمردانه دل انگیز. خواب زیر پتوی یک روز تعطیل با چایی تازه دم تا لنگ ظهر مثل کنه‌ای بر درخت، بسیار می‌چسبد ولی این روز را همچون رویایی در دفتر زندگی‌ام مختصر می‌کنم و راس ساعت هشت صبح، سوار سرویس برای رفتن به روستای «کرویق» شهرستان ورزقان که نامش را روز گذشته شنیده‌ام، می‌شوم اما چایی تازه دم رویایم را فراموش نمی‌کنم.

تکان‌های همیشگی در سرویس وَن، خواب و خیال را از ذهنم می‌زداید و ترجیح می‌دهم، نگاهی به جاده‌ منتهی به مقصدم کنم؛ در ذهنم، زیبایی و سرسبزی ناپیدای این جاده را مجسم می‌سازم اما عقلم به دیدنشان قد نمی‌دهد. جاده‌ای در دل دیار کوهستانی ارسباران است اما چند سالی می‌شود که کمر طبیعتش با خشکسالی شکسته و درمانده شده و سال به سال هم قطعه‌ای از زیبایی و سرسبزی‌هایش به خاطرات می‌پیوندد.

اما باید قربان خدا بروم که نمی‌گذارد از دیدن زیبایی‌هایش ناامید شوم و در دوردست‌ها، نقش و نگار درختان قدعلم کرده‌اش را رخ می‌نمایاند.

هنوز پاییز به سمت درختان تک و توک این منطقه نیامده و شاید درختانش از نوعی باشند که هیچگاه با پاییز آشتی نمی‌کنند تا مبادا برگ‌های سوزنی‌شان در رخوت تازیانه‌های نفس گیر این فصل، غزل خداحافظی بخوانند برای همین هم سبزِ سبز باقی مانده‌اند البته نمی‌توان منکر زردی زمین‌های زراعی خشک نه دور و نه نزدیک اطراف هم شد.

اسبِ نیسانِ آبی
همان طور که با تکان‌های سرگیجه آور همیشگی در مقصد به جلو حرکت می‌کنیم و نظاره گر طبیعت اطراف می‌شوم، ناگهان با یک سر اسب بیرون آمده از نیسان آبی، رُخ به رُخ می شوم. شاید اگر بلد بود بخندد، به خاطر تعجب و شگفتی‌ام، از خنده غش می‌کرد ولی او که خنده بلد نیست، از سر غرور، سرش را برمی‌گرداند و چشمان نافذش در پس سیاهی زلف‌های پریشانش گم می‌شود.

چند متر آن طرف تر، یک کاروان حمل اسب را می‌بینم که با نقشی از این حیوان نجیب بر روی دیواره‌های سیاهش درحال حرکت است. ناخودآگاه افکار پلید قیاس و قضاوت به ذهنم خطور می‌کند. گویا که فقیر و غنی بودن به زندگی اسب‌ها هم رسیده است.

اگر این زبان بسته‌ها، می‌توانستند حرف بزنند و از آن‌ها درباره زندگیشان می‌پرسیدیم، یکی از شرایط یونجه و واکسن گلایه می‌کرد و دیگری از تایم‌های مشاوره و ریکاوری‌اش شکایت داشت اما زبان ندارند و با هرچه که قسمتشان باشد باید سر کنند. یکی با نیسان هوا می‌خورد و دیگری در داخل اتاقک کاروان استراحت می‌کند.

یک ساعت از حرکت گذشته که به شهر ورزقان می‌رسیم. این شهر هنوز هم بعد از سالیان سال فعالیت معدن معروف مس سونگون و «نیاورده» های این معدن برای اهالی، شکل و شمایل یک شهر را ندارد. همه به این موضوع واقف هستند و کسی نمی‌تواند انکار کند. درست است که جوانان زیادی از بومیان منطقه در این معدن مشغول کار هستند و نان و رزق به خانه می‌برند ولی داشتن حداقل زیرساخت‌ها، حق تمام و کمال اهالی این شهر است.

گردوخاک دشت «کرویق» با تاخت اسب‌های ستارخان

فقط هفت دقیقه از شهر دور می‌شویم تا به مقصد اصلی یعنی روستای «کرویق» برسیم. همراه با خودروهای دیگر به سمت محل موردنظر حرکت می‌کنیم. همان طور که از بالای تپه به دشت چسبیده به این روستا سرازیر می‌شویم، می‌توانم حجم قابل توجهی از خودروهای شخصی و سنگین را در زمینی پوشیده شده از علف‌های زرد رنگ پاییزی ببینم و درحال کنکاش هستم که سرویس، متوقف و جواز پیاده شدن صادر می‌شود. بالاخره به جشنواره «ستارخان» رسیدیم.

کاپشنی که به هوای سرد بودن ورزقان آورده‌ام را در داخل سرویس می‌گذارم. آسمان آبی تر از همیشه و خورشید گرم تر از همیشه می‌درخشد و ابرها رقصان و لنگان از فراز آبی رنگ آسمان گذر می‌کنند. انگار نه انگار که همین ۲ روز پیش بود که چند کیلومتر آن طرف تر و در سونگون، برف باریده و هوای استخوان‌سوز معروف ارسباران که به زبان ترکی به آن «شخده» می‌گوییم، اهالی را مسافر قطب جنوب کرده بود.

جشنواره‌ای که بعد از ۶ سال احیا شد
پیاده و تنها به اطرافم نگاه می‌کنم. کمی دورتر، خِیلی از جمعیت را می‌بینم که سرهای اسب‌ها از میان آن‌ها بیرون زده است. باورم نمی‌شود که بالاخره برای اولین بار به جشنواره اسب دوانی ستارخان آمده‌ام؛ هرچند روز گذشته برای اولین بار نام این جشنواره را شنیدم و از وجودش خبر نداشتم. حدود ۶ سالی می‌شود که این جشنواره محلی از زمان کرونا تا امروز تعطیل شده بود و بالاخره امسال باشگاه ورزشی مس سونگون پا به جلو گذاشته تا آن را احیا کند و سیزدهمین دوره آن بعد از این همه سال برگزار شود.

تماشای زنده «آت چاپماخ»
به سمت جمعیت حرکت می‌کنم. تعدادی خانواده‌ از ورزقان، اهر، تبریز و سایر شهرها و روستاهای اطراف امروز به این روستا آمده‌اند و کنار خودرویشان زیرانداز پهن کرده و بساط صبحانه و ناهار را به راه کرده‌اند. وای که چه صفایی دارد، صبح اولین روز جمعه پاییز باشد و «پایت را دراز کنی و لم بدهی به بالشتت و همان طور که چایی لیوانی در دست داری، به اسب دوانی‌ها که در زبان محلی به آن، «آت چاپماخ» می‌گویند، نگاه کنی». مثل یک نمایش زنده با پوست و گوشت و استخون همه جزئیاتش را می‌توان لمس کرد.

پرچم‌های ایران در گوشه و کنار محل مسابقه جای گرفته است و موسیقی محلی از باندهای سیار مستقر شده، به گوش می‌رسد. برای جشنواره‌ای که ۶ سال تعطیل بوده و کم کم به دور میدان بازمی‌گردد، وضعیت ایده آلی از نظر آماده سازی میدان و محل مسابقه است. مسابقات طناب کشی و دوومیدانی در آن سوی میدان درحال برگزاری است و کمی دورتر از آن، غرفه‌های صنایع دستی و محصولات محلی هم برپا شده ولی ترجیح می‌دهم در میان هیاهوی اسب سواران و شیهه‌های سرکش اسب‌ها بمانم.

زیبایی و بامزه بودن اسب‌های سفید، طوسی، قهوه‌ای روشن و سوخته، هوش را از سرم می‌برد. برخی آنقدر صلابت دارند که ایستادنشان، شاخ و شانه به رقیبان می‌کشد و برخی دیگر مثل مانکن‌ها راه می‌روند و زیبایی خود را نشان می‌دهند و برخی دیگر آنقدر سرکش هستند و تعلیم ندیده‌اند که طاقت دیدن رقیبانشان را هم ندارند و هرلحظه ممکن است طناب اسب سوار را پاره و تعدادی لگد نثار بقیه کنند.

گردوخاک دشت «کرویق» با تاخت اسب‌های ستارخان

آقای دامپزشک سخت گیر
غوغای عجیبی به راه است. آقای دامپزشک درحال بررسی و تایید سلامت اسب‌ها است اما گویا یکی از اسب‌ها رد نشده است. سُم سمت چپش، اندکی کج است و دامپزشک اجازه دویدن را به او نمی‌دهد، همین مخالفت کافی است که صاحب جوان اسب که با ۲ فرزندش به مسابقه آمده، عالم و آدم را برهم زند تا اسبش وارد مسابقه شود.

اسبم، ناموسمه!
«آقای دکتر، اسب من مثل ناموس من هست. به خدا، مشکل اسبم، مادرزادی است اما چند سال هست که در هارنا«جشنواره عشایر ارسباران»، با همین پای کج شرکت می‌کند و حتی مقام می‌آورد. اسبم با همین پا خیلی هم خوب می‌دود و اول هم می‌شود. دلیلی برای رد کردن ندارد». آقای دکتر که حتی ذره‌ای شک برای کوتاه آمدن ندارد، با قاطعیت می‌گوید« من خودم دامپزشک اهل ورزقان و همشهری خودت هستم ولی امکان ندارد این اسب بدود. اگر خدای نکرده، پایش خم شود و زمین بخورد باعث شود، اسب‌های دیگر هم زمین بخورند، شما مسئولیت عواقبش را قبول می‌کنید؟»

«آره قبول می‌کنم» اسب سوار این حرف را با تاکید می‌گوید ولی باز هم نمی‌تواند دامپزشک را متقاعد کند.

آقای دامپزشک به سختی او را کنار می‌زند تا سراغ اسب دیگر برود. یک نظر بدن اسب را می‌بیند، به صاحبش می‌گوید تا او را بدواند و اگر مشکلی خاصی نداشته باشد، تایید می‌کند و سپس نفر بعدی قد اسب را می‌گیرد تا در دفتر ثبت شود. این رویه برای تمامی اسب‌ها طی می‌شود.

اسبِ مشمشه‌ای
یکی از اسب‌ها مشکوک به بیماری «مشمشه» است. زخم‌هایی روی بدنش دارد. تا دامپزشک از صاحبش، جواب آزمایش مشمشه می‌خواهد، دست و پایش را گم می‌کند. نیم ساعت مانده به مسابقه، از کجا جواب آزمایش پیدا کند؟ اصولا باید یک هفته قبل از مسابقه، آزمایش اسبش را انجام می‌داد و از سلامت او مطمئن می‌شد اما دریغا که برای امروز دیگر دیر است و آن همه زحمت تا رسیدن به پای مسابقه در یک کلمه حیف می‌شود.

از او و عرق‌های سرد ناراحتی که بر پیشانی صاحب اسب می‌نشیند، می‌گذریم. تعدادی از اسب‌ها هم زخم دارند اما زخمشان موردی برای مسابقه ایجاد نمی‌کند و چقدر صاحبانشان از تایید اسبشان توسط دامپزشک سخت گیر امروز که با یک نگاه می‌تواند بیماری را تشخیص دهد و به سرعت اسب‌های مشکل دار را رد می‌کند، خوشحال می‌شوند، انگار که برنده مسابقه شده‌اند.

پولم حلالت اسب زیبایم
صاحب یکی از اسب‌های سفید که از اهالی روستای اطراف است، بعد از تایید سلامت اسبش با لبخندی بر لب رو به بقیه کرده و می‌گوید«قربانت اسب خوشگلم بروم که همیشه یکی و یدونه ای. پولی که برایت دادم، حلالت باشد زیبای من.

ویشاسبِ قِرتی
پسرکی را می‌بینم که درحال نوازش پیشانی اسب سفید رنگی است و این اسب هم به نظر یک اسب لوس می‌آید. به سمتی می‌روم و از اسب سوارش درباره او می‌پرسم که می‌گوید«نامش ویشاسب است. اسب قرتیه و خیلی هم ناز کردن را دوست دارد. فکر نکنید که دختر است. پسر من اولین بار است که می‌خواهد در مسابقه شرکت کند. وقتی کسی بخواهد نازش کند، سرش را برمی‌گرداند یا زمین می‌اندازد که این طرف سرش و موهایش را هم ناز کند.»

و من فکر می‌کنم که اسبی که نامش ویشاسب باشد، قرتی می‌شود و برای بقیه دلبری می‌کند.

اسبی که بخواهد با ابهت رفتار کند و نگذارد کسی به سمتش برود، نامش می‌تواند« سردار» یا «طوفان» باشد. مثل اسب‌های نژاد عرب و ترکمن اصیل که در گوشه دیگری از میدان درحال خودنمایی هستند و چند مقام و قهرمانی در مسابقات را دارند.

گردوخاک دشت «کرویق» با تاخت اسب‌های ستارخان

بساط عکس گرفتن تماشاگران با اسب‌ها و اسب سواری به راه است.

اصالت گران است …
من اطلاعات فنی از نژاد و نگهداری و نوع اسب‌ها ندارم اما با شنیده‌هایم از گوشه و کنار متوجه می‌شوم که ۲ گروه اسب امروز در مسابقات حضور دارند. یک گروه، اسب‌های اصیل هستند که در باشگاه یا خارج از باشگاه تنها برای مسابقه تعلیم داده می‌شوند که با ایستادنشان، اصالت خود را نشان می‌دهندو قیمت آن‌ها به چند صد میلیون و حتی میلیارد هم می‌رسد اما گروه دوم، اسب‌های روستایی هستند که بیشتر برای کار و زندگی روزمره از آن‌ها استفاده می‌شود و می‌توان آن‌ها را با قیمت ۳۵ میلیون تومان هم خریداری کرد. طبیعتا وقتی سوت آغاز مسابقه به صدا درمی‌آید، تا اسب روستایی به خود بیاید، اسب اصیل، مسیر مسابقه را به نصفه می‌رساند.

حاضران می‌گویند که تعداد اسب‌های حاضر در مسابقه امروز قابل قیاس با «هارنا» نیست که طبیعی است و قطعا اگر حمایت‌ها ادامه یابد، از سال‌های آینده این جشنواره ظرفیت دارد که همپای هارنا با استقبال بیشتری رو به رو شود و نام و آوازه آن به برکت نام «ستارخان» در جای جای ایران شنیده شود.

یونجه‌ای که خوردی، حلالت
کم کم به لحظه سوت آغاز مسابقه می‌رسیم. حدود ۲۵ اسب در مسابقه هستند که در قالب چهار گروه رقابت می‌کنند و در هر گروه نفرات اول تا سوم تجلیل می‌شوند و با اعلام مجری، کورس بانوان وجود ندارد. مسابقه با سرعت بالایی آغاز می‌شود و زودتر از اسب‌ها، بچه‌ها و پسران جوانی هستند که با مسیر میانبر تا خط پایان می‌دوند و زودتر از اسب‌ها می‌رسند تا نفر اول را ببینند. این هیاهو در هر دور تکرار می‌شود و گروه‌ها پشت سر هم تا خط پایان رقابت می‌کنند. یکی از اسب‌ها که از سوارش ناراضی است، همان آغاز مسیر می‌ایستد و حرکت نمی‌کند. گروه سوم، مملو از اسب‌های اصیل و رقابت بسیار سخت است که باعث می‌شود نفر آخر این دور با زدن شلاقش به روی زمین اعتراضش را نشان دهد که چرا در چنین گروه سختی افتاده بود.

دور آخر که تمام می‌شود، صاحب اسبی که اول شد، فریاد زنان «یونجه‌ای که خوردی، حلالت طلایی من» به پیشواز اسبش می‌دود.

گردوخاک دشت «کرویق» با تاخت اسب‌های ستارخان

ترسی که قهرمان را عوض کرد
وقتی که همه فکر کرده بودند که مسابقه تمام شده است، اعلام می‌شود که یک دور کورس اسب دوانی بانوان هم برگزار می‌شود و منتظر می‌مانم تا بانوان با لباس محلی هم زیبایی و اصالت بانوی آذربایجان را سوار بر اسب نشان دهند. بانوان جوان سوار اسب می‌شوند و در نقطه شروع می‌ایستند، یکی از دخترانی که لباس محلی بنفش رنگ گل گلی پوشیده، به دوستش به شوخی می‌گوید که من می‌ترسم بیوفتم اما دوستش به او دلداری می‌دهد که نترسد و اولین بارش نیست که سوار اسب می‌شود اما همین که سوت آغاز مسابقه زده می‌شود، در اولین گام اسب، دختر نگون بخت از اسب سرنگون می‌شود و اورژانس به سمتش می‌دود.

اسب این دختر خانم، اولین نفر از خط پایان می‌گذرد اما چون سواری ندارد، اول بودنش هم قبول نمی‌شود. شاید اگر این دختر، این موضوع را بشنود، بیشتر افسوس بخورد که کاش افسار را اندکی سخت تر در دست گرفته بود یا پایش را فیکس تر کرده بود.

۱۰ میلیون جایزه برای کرایه
جشنواره به مرحله اهدای مدال می‌رسد و صدای شیهه اسب‌ها فروکش می‌کند. می‌شنوم که جایزه برای این مسابقه ۱۰ میلیون تومان درنظر گرفته شده است. یاد حرف‌های یکی از تماشاگران می‌افتم که او هم اسب دارد ولی به مسابقه نیاورده است و وقتی از او درباره هزینه‌ها پرسیدم، گفت: هفته پیش ۱۱ و نیم میلیون تومان فقط به واکسن‌های اسبم هزینه کردم. باشگاه برای نگهداری اسبم، ماهانه ۲۰ میلیون تومان می‌گیرد. جایزه این مسابقه شاید کرایه حمل اسب را تا شهر کفاف دهد. امروز هزینه‌های نگهداری از اسب، آنقدر زیاد شده است که اگر پول نداشته باشی، بهتر است هم خودت هم حیوان زبان بسته را اذیت نکنی.

سفر ما به جشنواره فرهنگی ورزشی ستارخان روستای کرویق در این نقطه به پایان می‌رسد و آرزو دارم که سال آینده با جشنواره‌ای پررونق تر مواجه شوم چرا که اسب در فرهنگ آذربایجان نه تنها یک حیوان نجیب بلکه بخشی از هویت و غرور مردم است و تصویر ستارخان، سردار ملی با پرچم آزادی نشسته سوار بر اسب گواه بر این موضوع است.

سیزدهمین دوره جشنواره فرهنگی ورزشی جام ستارخان (ورزقان)، روز جمعه در روستای «کرویق» واقع در ۷ کیلومتری شمال شهرستان ورزقان برگزار شد.